شرح موضوع

بعضی از صاحب نظران مدل هایی را برای تحلیل شرایط محیط رقابتی توسعه داده اند. این مدل های به خصوص برای شرایطی مفید است که هدف از تحلیل، تعیین میزان جذابیت بازاریک کسب وکار باشد. هنگامی که یک شرکت بخواهد تصمیم بگیرد که به چه کسب وکارهایی جدید وارد شود، چنین مدل هایی کاربرد دارند. همچنین، هنگامی که شرکت بخواهد پایشی جدید از وضعیت بازارکسب وکار موجود داشته باشد، با صرفه تر است که صرفا این محیط را بررسی نماید.

جنبه های مشکل ساز و راه حل

در به کارگیری مدل های رقابتی در شرکت های کشور توجه به چند نکته کاربردی ضرورت دارد. اول اینکه بازار کسب وکارمورد بررسی به طور دقیق مشخص گردد. حداقل چند ویژگی مهم بازار شامل نیاز، رقبا، مشتریان وتکنولوژی ها برای تعیین مرزهای بازار تعریف شود. دوم اینکه کدینگ استاندارد بازار تا حد ممکن تعریف گردد. سوم اینکه ظرفیت بازار وانواع مقیاس های موجود درسطح جهان برای کسب وکار مورد نظر یا موارد مشابه آن تاحد ممکن تعریف شود. چهارم اینکه تحلیل جذابیت بازار کسب وکار را بخشی از کل کار در نظر بگیرید و نتایج را با مدل پیش بینی شاخص های کلان اقتصادی (مصرف درمقابل تولید+ واردات- صادرات) کنترل کنید. پنجم اینکه در صورت استفاده از نظر خبرگان درتحلیل جذابیت بازارکسب وکار، تا حد ممکن نتایج را با داده های سخت پشتیبانی کنید. درنهایت شایسته است به فرآیند متفاوت تصمیم گیری برای استراتژی ورود به کسب وکار جدید با موارد موجود توجه شود.

 

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

 

می خواهید بیشتر بدانید؟دانلود کنید. نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TUSTAM.CE.PORTER.PY23.VZPP با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

شرح موضوع   

سخن درباره این موضوع بسیار زیاد است. تحقیقات وسیعی به طور دائم در این زمینه انجام می گیرد. بحث های زیادی حول شکست وموفقیت استراتژی،برنامه ویا کل شرکت مطرح شده است. درادامه مختصری دراین زمینه ارائه می شود و شما را برای مطالعه بیشتر به جزوه پیوست ارجاع می دهم.

کاستی‌های یک استراتژی بد معمولا به وضوح نمایان است یا حداقل در نگاهی به گذشته قابل شناسایی هستند. با این حال، گاهی استراتژی‌های خوب نیز با شکست مواجه می‌شوند و زمانی که این اتفاق می‌افتد شناسایی علل شکست بسیار مشکل است. با وجود اهمیت روشن برنامه‌ریزی و اجرای مناسب، هنوز تعداد نسبتا کمی از اندیشمندان حوزه مدیریت بر روی فرآیندها و راهبردهای مناسب برای اثربخشی یک استراتژی تمرکز کرده‌اند(دنیای اقتصاد،1391،).

یکی از مهم ترین دلایل انحراف اجرای یک استراتژی، تغییر تمرکز آن طی زمان است. چالش اجرا عمدتا در مورد موضوع همگام‌سازی رخ می دهد، مانند تحویل محصول مناسب، به مشتری مناسب و در زمان مناسب. همگام‌سازی به دلایل مختلفی دشوار است، از جمله این واقعیت که «امروزه هر کمپانی بزرگی محصولات متنوعی را به مشتریان مختلفی در مناطق جغرافیایی مختلف عرضه می‌کند».

در برخی مواقع طرح‌ها به سادگی با شکست مواجه می‌شوند، زیرا مسوولان اجرای طرح با افراد درگیر در اجرای طرح تعاملی ندارند. پروفسور هربینیاک در این‌باره می‌گوید: «وقتی در شرکت یک طرح استراتژیک عمده توسعه داده می‌شود به همفکری و مشورت می‌پردازم و پس از گذشت یک یا دو ماه بعد به سطوح پایینی سازمان می‌روم و از افراد می‌پرسم که مشغول انجام چه کاری هستند، ولی آنها حتی یک کلمه در مورد طرح استراتژیک نشنیده‌اند».[1]

گاهی شکست استراتژی‌ها به خاطر این است که افراد در مقابل تغییرات مقاومت می‌کنند. در برخی موارد، ممکن است که دلایل خوبی برای مقاومت وجود داشته باشد. یا ممکن است یک استراتژی در بالاترین سطح معقول به نظر برسد، ولی تاثیر آن بر کل سازمان به طور کامل در نظر گرفته نشده باشد.

عوامل فرهنگی نیز می‌توانند مانع اجرای موفق یک استراتژی شوند. در برخی موارد، کمپانی‌ها سعی می‌کنند تا از یک استراتژی آزمون و خطا استفاده کنند در حالی که آنها این واقعیت را در نظر نگرفته‌اند که آنها در بازارهایی فعالیت می‌کنند که به رویکرد متفاوتی نیاز دارد. عوامل درون فرهنگی نیز ممکن است باعث وقوع برخی مشکلات شوند. ریچارد استیل به این نکته اشاره می‌کند که خریداران و تجار معمولا در یک چرخه دوساله از برندی به برند دیگر می‌روند. در همین زمان، مدیران اجرایی عملیات با یک سرعت کمتر و استوارتر و در یک چرخه پنج ساله پیش می‌روند. چنین اختلافی به هر دوی آنها چشم انداز‌های متفاوتی از گذشته و آینده سازمان می‌دهد.

با این وجود، بزرگ‌ترین عامل شکست یک استراتژی می‌تواند بی‌توجهی مدیر اجرایی باشد. وقتی طرحی مورد تصمیم‌گیری قرار گرفته می‌شود، به شکل غافلگیر کننده‌ای سطح کمی از پیگیری برای تضمین این نکته وجود دارد که طرح به اجرا می‌رسد. چنین فقدان خود بازبینی باعث می‌شود مدیران اجرایی طرح‌های ناموفق را نادیده بگیرند.

نادیده گرفتن شکست‌های موجود در اجرا، کار را برای شناسایی گلوگاه‌های اجرایی و انجام عملیات اصلاحی دشوارتر می‌سازد. تعاملات مکرر برای اجرای موفق طرح‌ها ضروری است. ما پی برده ایم که در کمپانی‌های موفق مکالمات روزمره و منظمی بین تیم رهبری و مدیران اجرایی برقرار است(دنیای اقتصاد).

جنبه های مشکل ساز وراه حل

مرور مقاله فوق تا حدودی مشکلات فرا راه تحقق عناصر استراتژیک را بیان نمود. به طورکلی می توان اذعان نمود که در شرکت ناموفق، تجمیع وتلفیق امکانات، اطلاعات،دانش ونگرش وروش های لازم برای اجرای کلیه مراحل مدیریت استراتژیک مناسب نیست.

موضوع اصلی دراین کتاب این است که مجموعه دانش موجود در زمینه مدیریت استراتژیک نتوانسته است مطابق با مشکلات و نیازهای شرکت ها توسعه یابد. به هرحال، این سوال بایستی پاسخ داده شود که چگونه می توان فرآیند مدیریت استراتژیک را طوری تدوین نمود که از ویژگی های یکپارچه بودن ، جامع بودن، انعطاف پذیر بودن، چابک بودن وسایر ویژگی های مهم برخوردارباشد. درمدل پیشنهادی این کتاب تحت عنوان مدیریت تحول استراتژیک یکپارچه وجامع(متایکجا) سعی شده است که ویژگی های مذکور برقرار باشد.

[1] – https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-520169

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

می خواهید بیشتر بدانید؟

دانلود کنید.

نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TUSTAM.SUFA.PY05.VAP2 با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارر

1-تعریف ومفهوم همراستایی

سابقه توجه به همراستایی به دهه های70 و 80 میلادی بر می گردد. زمانی که درکنار تغییرات سریع وشتابان شرایط محیطی، اثربخشی وبازدهی سرمایه گذاری های سنگین بر روی فناوری اطلاعات مورد سوال مدیران ومحققان قرار گرفت. درپاسخ به این امر، محققان بر همراستایی استراتژی های کسب وکار وفناوری اطلاعات به عنوان مهمترین عامل اثربخشی تاکید کردند. از آن زمان تا کنون، محققان ضمن تسری همراستایی به سایر حوزه های سازمانی به ابعاد مختلف ونقش آن در نتایج وپیامدهای سازمانی پردخته اند. در ادامه ضمن ارائه تعریف ومفهوم همراستایی،یک حمع بندی از موضوع ارائه می شود.

برای همراستایی[1] تعاریف متعددی بیان شده است . گاهی آن را همسویی ترجمه نموده اند. از طرف دیگر، واژه های متعددی در حوزه های مختلف مدیریت و سازمان با تعریفی مشابه و یا خیلی نزدیک به تعاریف ارائه شده برای همراستایی به کار رفته است. اما تعدد واژه ها عمدتا به این دلیل است که صاحب نظران درطی زمان از دریچه های خاصی به موضوع نگریسته اند. در این مبحث صرفا از واژه همراستایی یا همسویی استفاده خواهد شد .اما کلیه مطالعات و دیدگاه ها با واژه های مشابه با همراستایی نیز بررسی می گردد. در ادامه به بعضی از تعاریف همراستایی اشاره ای می شود.

نادلروتوشمن[2] بیان می کنند که همراستایی عبارت است از “درجه و میزانی که نیازها، تقاضاها، اهداف، مقصود یا ساختار یک جز ء، با نیازها ،تقاضاها، اهداف، مقصود، یا ساختار جزء دیگر سازگار است”( نادلر و توشمن ،1980،ص40).

همراستایی تعدیل و تطبیق یک شیء در رابطه با شی ای دیگر یا گرایشات ثابت میان دو شیء است(اقتباس از سایت ویکی پدیا[3]،2019).

همراستایی عبارت از حدود چسبندگی بین دو یا چند بعد سازمانی برای ارتقای عملکرد است (میلر[4]،2007 ، ص160) .

همراستایی عبارت از تعدیل یک شی در رابطه با شی دیگر است (دیوید[5]،2007).

لباویتز و رسانسکی[6] نیز همراستایی را ” هم به ‌مانند یک فعل  و هم یک اسم ” عنوان می‏کنند: “حالتی از بودن و نیز مجموعه‏ای از فعالیت‏ها. همراستایی به یکپارچگی سیستم‏های کلیدی و فرآیندها اشاره دارد و سعی در پاسخ به تغییرات در محیط بیرونی دارد” ( لباویتز و رسانسکی ،1997، ص 5) .

همراستایی نام‌ های مستعار زیادی دارد. در ادبیات، وقتی صحبت از همراستایی می‌شود، اصطلاحاتی مانند تناسب[7] ، یکپارچه سازی[8]  ، توافق واجماع[9]  ، اتصال[10] ، انطباق[11]، هماهنگی[12]، به هم پیوستگی[13]، توازن یا هم ترازی[14]و ائتلاف و ترکیب[15] ، همسانی[16] ،هماهنگی[17] ، ،اتصال و ارتباط[18] ،و هم جوشی[19] به عنوان عباراتی مترادف با عبارت همراستایی به کار می‌روند(برای نمونه: اسمک زنای[20] ،2001، ص4).

عبارات پر کاربردی نظیر تناسب استراتژیک، همراستایی استراتژیک (که گاهی به یک معنا بکار برده‏ می‏شوند) و نیز همرایی استراتژیک[21]، در جهت تداعی معانی از قبیل تناسب، انسجام[22]، سازگاری[23] و همسازی[24] مابین ابعاد مختلف سازمانی، از جانب محققان متعدد بکار گرفته ‌شده‌اند (پریتو و کاروالهو[25]، 2011).

2-سیرتکامل مفهوم همراستایی

تنــوع در واژه هاي معــادل و تعاريف همراســتائي نشــان از درك متفاوت در گذرزمان در بين متخصصان دارد به طوري كه استريت وگالوپ(2006) تحقيقات صورت گرفته در همراستاي استراتژيك را كه طي زمان اياد شده، به پنج دوره تقسيم مي كنند:

مرحله اول: دوره اي اســت كه استريت آن را “دوره هويــت” مي نامد و مربوط به قبل از دهه 1980 اســت. با فــرض براينكــه «اسـتراتژي سيسـتم اطلاعات يك موجوديت مجزا و متفاوت است كه به عملكرد سازماني عرضه مي شـود» آغــاز مي گردد. حوزه هاي تحقيقاتي اين دوره براساس اين سؤال “اســتراتژي سیستم اطلاعاتی چيست؟” صورت گرفته است.

مرحله دوم: “دوره يكپارچگي”، كه مربوط به دهه 1980 است، براين فرضيه استوار اســت كه استراتژي سيستم اطلاعات بايد در بعضي از روش ها با استراتژي سـازماني پيوند بخورد. حوزه هــاي تحقيقاتي اين دوره براين مســائل اســتوار اســت كــه بهترين شــيوه براي برنامه ريزي سيستم اطلاعات استراتژيك چيست؟ مرحله سوم: “دوره همراستائي”، كه مربوط به اواخر دهه 1980 و اوايل دهه 1990 است، با اين فرض شروع مي شود، كه جهت كسب بهترين نتايج استراتژي سيستم اطلاعات مي بايست با اســتراتژي كسب و كار همراستا يا متناسب باشد. سؤالاتي كه در اين مرحله مي باشد : “همراســتائي چه ابعادي دارد؟؛ چه گستردگي از تناسب بين همراستائي سيستم اطلاعات و كسب و كار منجر به اجرا ی عالي تر كسب و كار مي شود؟”

مرحله چهارم: “دوره مشخصات”، مربوط به اواسط دهه 1990 و اوايل دهه 2000 ،با اين فرض آغاز مي شود كه: «در سازمان هاي برخوردار از سطح بالاي همراستاي اســتراتژيك، فاكتورهاي رايج و متداولي لحاظ گرديده كه در ســازمان هاي برخوردار از همراستاي استراتژيك ســطح پائين تر، مورد توجه قرار نگرفته است». “مواضع و توانمند كننده هاي كليدي براي همراســتاي استراتژي چيســتند؟” و” به چه دلایلی همراســتائي طي زمــان تغيير مي كند؟” سؤالاتي اسـت كــه در اين مرحلــه مطرح مي شود.

مرحلــه پنجم: دوره “فرآيند”، همراسـتايی سيسـتم اطلاعات طـي گذر زمــان از طريــق مجموعــه اي از فرآيندهــاي پويا و امكان پذير، تغييــر مي كند. اين دوره كه مربوط به اوايل دهه 2000 مي شود، اين ســؤالات را درخود دارد : “تحت چه شـرايطي فرآيند همراستائي بهترين دستيابي از بهترين نتايج را خواهد داشت ؟” طي گذر زمان چه الگوها / فرآيندهاي همراستائي نوعا تغيير مي كند؟” و “مطلوب ترين نتايج در يك كسب و كار همراستا چيست؟ (صدوقی وهمکاران،1389،ص37)

3-نوع بندی همراستایی

درسیرتاریخی توسعه مفهوم همراستایی، عمده توجه به همراستایی استراتژیک کسب وکار وفناوری اطلاعات بوده است. دراین راستا، محققان وصاحب نظران برحسب مقتضیات زمان ومکان ونیاز تحقیق به دسته بندی های متفاوتی اشاره کرده اند. در ادامه بعضی از آنها تشریح می گردد.

الف- نوع بندی زمانی

ریچ و بند بست[26] ، در تعریف همسویی استراتژیک ، دو نوع همسویی را ذکر می کنند.

الف- همسویی استراتژیک کوتاه مدت : در این نوع همسویی ، مدیران اجرایی کسب و کار و فناوری اطلاعات ، علاوه بر اینکه درک روشنی از اهداف و برنامه های یکدیگر دارند، در تدوین اهداف و برنامه های کوتاه مدت یکدیگر نیز مشارکت می کنند.

ب- همسویی استراتژیک بلند مدت : در این نوع همسویی ، مدیران اجرایی کسب و کار و فناوری اطلاعات ، درتدوین این چشم‌انداز که چگونه فناوری اطلاعات باید در موفقیت کسب وکار مشارکت کند، سهیم می شوند (ریچ و بند بست،2000،ص81).

همراستایی بین استراتژی کسب و کار و استراتژی سیستم های اطلاعاتی تحت عنوان همراستایی استراتژیک از طرف صاحبنظران مورد بحث قرار گرفته است. همراستایی بین استراتژی کسب و کار و ساختار نیز با عنوان همراستایی کسب و کار و همراستایی بین استراتژی سیستم های اطلاعاتی و ساختار تحت عنوان همراستایی سیستم های اطلاعاتی در ادبیات پژوهش مطرح شده است(واکر[27]،2003،ص20).

ساب هروال و همکاران[28]  پنج نوع همراستایی را به شرح زیر تمیز داده اند: الف- همراستایی سازمانی؛ ب- همراستایی استراتژیک؛ ج- همراستایی ساختاری؛ د- همراستایی سیستم اطلاعاتی؛ ه- همراستایی میان بعدی(ساب هروال و همکاران،2001،ص11).

ب- نوع بندی جاری سازی

هر پدیده‏ای برای آن‌که در یک مجموعه و یا سیستم پذیرفته و در بطن آن جای بگیرد، نیاز به معرفی وجاری ‏سازی مابین اجزای آن مجموعه و سیستم دارد تا توسط تمام اجزا شناخته شود و برای مجموعه وسیستم مورد نظر مبهم باقی نماند(نبی زاده ،سید میعاد ،1393،ص13).

در ادبیات موضوعی، به‌طور آشکار دو نوع جاری‏سازی و یا فرم‏های همراستایی قابل‌تمیز و تبیین است، که از آن به‌عنوان ابعاد همراستایی نیز یاد می‏شود(کاتوریا و همکاران[29]، 2007،ص505):

کتوریا و همکاران ، مطالعات حوزه همراستایی استراتژیک را در راستای فرم ‏های ایجاد همراستایی، در دو دسته همراستایی عمودی و افقی، دنبال می‏کند. آن‏ها معتقدند استراتژی می‏بایستی در چهار سطح کلان[30]، کسب‏ وکار[31]، عملیاتی[32] و درون عملیاتی[33] دنبال شود(همان منبع).

  • همراستایی عمودی
  • همراستایی افقی

شکل2-1: سلسله‌مراتب همراستایی در ساختار سازمانی

منبع: کاتوریا و همکاران، 2007

آنان همراستایی عمودی را “پیکره‏بندی و هم‏‏آراست نمودن[34] استراتژی‏ها، اهداف، برنامه‏های اقدام[35] و تصمیمات در میان سطوح مختلف سازمان” و همراستایی افقی را “هماهنگی تلاش‏ها در طول سازمان‏” عنوان می‏کنند و معتقدند “همراستایی افقی در درجه اول متناسب با سطوح پایینی سلسله‌مراتب استراتژی می‏باشد”.

ب- نوع بندی ساختاری

مفاهیم و متغیرهایی که جهت مطالعات همراستایی انتخاب می‏شوند، می‏توانند با توجه به ساختاری که در آن از این مفاهیم و متغیرها استفاده می‏شود، معانی متفاوتی به ساختار همراستایی مدنظر بدهند.

پریتو و کاروالهو،(2011) سه ساختار کلی به شرح زیر را مدنظر قرار داده است:

  • همراستایی استراتژیک برونی[36] به ایجاد سازگاری مابین ظرفیت‏ها، منابع و استراتژی‏ها با محیط بیرونی سازمان اطلاق می‏شود.
  • همراستایی استراتژیک درونی[37] به بسیج[38] منابع داخلی، اعم از مشهود و نامشهود، در جهت پیاده‏سازی استراتژی تدوین‌شده برای سازمان اطلاق می‏گردد.
  • همرایی استراتژیک[39]، که گاهی نیز به‌عنوان یکی از ابعاد همراستایی استراتژیک داخلی دسته‏بندی می‏شود، به‌عنوان یک توافق و اجماع نظر در جهت تدوین و پیاده‏سازی استراتژی سازمان تعریف می‏شود (پریتو و کاروالهو، 2011).

در یکی از شاخص‏ترین و اولین مطالعات جامع، ونکاترمن و کامیلوس (1984) تحقیقات این حوزه را مبتنی بر دو بعد مهم دسته‌بندی کرده‌اند: مفهوم‏ ذهنی تناسب[40]و دامنه ایجاد تناسب[41]. آنان یک ماتریس دو بعدی شامل شش سلول شکل داده اند.در شکل زیر این ماتریس آمده است.

جدول شماره 2-1 : طرح های مفهومی برای تشخیص دیدگاهها در موردتناسب استراتژیک

مفهوم تناسب

 

دامنه تناسب

محتوای تناسب

(عناصری که بایستی با استراتژی همراستا بشوند)

الگوی یکپارچگی

(فرآیند حصول تناسب)

خارجی موضوع: هماهنگی استراتژی با شرایط محیطی

جهت گیریها: تعامل سازمان صنعتی واستراتژی

سیاست بازرگانی/مدیریت استراتژیک            

موضوع: تجزیه و تحلیل استراتژی در سطح “جمعی” ، با تأکید بر وابستگی متقابل استراتژی های سازمان های مختلف که برای تخصیص منابع می خواهند

جهت گیریها: شبکه های بین سازمانی، مضامین وابستگی به منابع، تجزیه و تحلیل بنیانگذاری    

داخلی موضوع: تطبیق سازوکارهای اداری و سازمانی در راستای استراتژی

جهت گیریها: ادبیات استراتژی هنجاری،  سیاست بازرگانی    

موضوع: صلاحدید مدیریتی که بین دیدگاه قطعی در مورد تصمیم گیری و ساز و کارهای سازمانی، میانجی گری می کند.

جهت گیریها: نظریه معاصرسازمان رویارویی سیاست بازرگانی ونظریه سازمان     

یکپارچه موضوع: مدیریت استراتژیک شامل تدوین و اجرا و همچنین تصمیم گیری های سازمانی و بوم زیستی را تحت پوشش قرار می دهد

جهت گیریها: برنامه های بازارها و سلسله مراتب

موضوع: سازمان و محیط را بطور گسترده پیکربندی می کنید و بر وابستگی متقابل و نه علیت تأکید می کنید

جهت گیریها: نظریه سازمان، سیاست بازرگانی/مدیریت استراتژیک ومفاهیم جمعیت شناختی وبوم شناسی    

منبع: ونکاترمن و کامیلوس ،1984،ص516

سیگل کف[42] نیز جهت ارائه چارچوب پیشنهادی خود، دو نوع همراستایی درونی و برونی را جهت بررسی رابطه همسویی با اینرسی سازمانی[43] در زمان روبرو شدن با تغییرات محیطی ارائه می‏دهد. او معتقد است که تغییرات محیطی تأثیر جداگانه‏ای بر روی همراستایی درونی و همراستایی برونی دارد(سیگل کف،2001 ،ص 839).

سابهروال و همکاران (2001) پنج نوع همسویی را به شرح زیر تمیز داده اند: ۱- همسویی سازمانی؛ ۲- همسویی استراتژیی؛ ۳- همسویی ساختاری؛ ۴- همسویی سیستم اطلاعاتی؛ ۵- همسویی میان بعدی.

ه- نوع بندی کارت امتیازی متوازن

روند توسعه و معرفی همسویی، بیش‏تر درنتیجه‏ی تشریح و توسعه اصول پنج‏گانه‏ی سازمان‏های استراتژی محور بود که کاپلان و نورتون (2001) برای سازمان‏های موفق با ساختار کارت امتیازی متوازن برشمرده بودند: الف- بسیج[44]، ب- ترجمه استراتژی، ج- همسویی سازمانی، د- انگیزش کارکنان و ه- اداره کردن/حکمرانی[45] .

شکل شماره 2-1 : اصول پنج گانه سازمان‏های استراتژی محور

منبع:کاپلان و نورتون، 2001

در ادامه انواع همسویی‏های شناسایی‌شده در مبحث کارت‏ امتیازی متوازن از مطالعات آقایان کاپلان و نورتون، در طول توسعه مدل خود، ارائه می‏گردد (کاپلان و نورتون، 2005، 2008):

  • تناسب استراتژیک، به سازگاری داخلی فعالیت‏هایی گفته می‏شود که عناصر متمایزکننده[46] استراتژی را پیاده می‏کنند.
  • همسوسازی سازمانی، نحوه ایجاد هم‏افزایی سازمانی در چهار منظر کارت امتیازی متوازن را جهت دستیابی به اقتصاد مقیاس و قلمرو بررسی می‏کند.
  • همسویی منابع انسانی، ارتباطات استراتژی و همسویی اهداف فردی و پاداش‏ها با اهداف واحد کسب‏وکار و بنگاه را تشریح می‏کرد
  • همسویی سیستم‏های کنترل و برنامه‎‏ریزی، سعی در مرتبط ساختن سیستم‏های مدیریت برنامه‏ریزی، عملیات و کنترل با استراتژی دارد.
    • همسویی استراتژی با مدیریت فرآیندها، به‌عنوان زیرمجموعه‌ای از همسویی سیستم‏های کنترل و برنامه‏ریزی، پیوند استراتژی را با طرح‏ریزی عملیات بررسی می‏کند.

همسویی استراتژی با منابع سازمانی، نیز به‌عنوان زیرمجموعه‏ای دیگر از همسویی سیستم‏های کنترل و برنامه‏ریزی، در کنار همسویی استراتژی با مدیریت فرآیندها قرار می‏گیرد و به دنبال رویکرد یکپارچه‏ای جهت پیوند برنامه استراتژیک با پیش‌بینی هزینه‏ها در زمینه منابع عملیاتی و سرمایه‏ای می‏باشد(نبی زاده ، 1393،ص18).

[1]  Alignment

[2]  Nadler &Tushman

[3]  www.wikipedia.com

[4]  Miller

[5]  David

[6] Labovitz and Rosansky

[7]  Fitness

[8]  Integration

[9]  consensus

[10]  linkage

[11]  Compliance

[12]  Coordination

[13]  Coalignment

[14]  Balance

[15]  Coalition and Combination

[16]  Harmony

[17]  Coordination

[18]  Communication and relationship

[19]  Fusion

[20]  Smaczny

[21] Strategic Consensus

[22] Cohesion

[23] Adjustment

[24] Congruence

[25] Prieto & Carvalho

[26]  Reich & Benbasat

[27]  Walker

[28]  Sabherwal et al

[29]  Kathuria et al

[30] Corporate level

[31] Business level

[32] Functional level

[33] Intra-functional

[34] Configuration

[35] Action plan

[36] External strategic alignment

[37] Internal strategic alignment

[38] Mobilization

[39] Strategic consensus

[40] Conceptualization of fit

[41] Domain of fit

[42]  Siggelkow

[43] Organizational inertia

[44] Mobilize

[45] Governance

[46] Differentiating components

در نظریات سازمان مدیریت وبه خصوص مدیریت استراتژیک یک سری از واژه های کلیدی با مفاهیم متفاوتی مورد استفاده قرار می گیرند. این شیوه درکل مبانی نظری وتوسط اکثر صاحب نظران به کار گرفته شده است. گاهی در برگردان متن به فارسی این تنوع معنایی برای یک واژه نیز رخ داده است.

برای بیان مدل وچارچوب این کتاب، تعریف ومفهوم مشخص برای هر واژه ضروری است. در این مبحث تعدادی از این واژه ها وتفاوت آنها مطرح گردیده است.

1-1-2-1- شرح موضوع
الف- رویکرد[1]

برای معنی رویکرد یا شیوه بررسی چنین گفته شده است: توجه، روی نهادن، روی آوردن. رو به سوی چیزی یا به کسی آوردن. به موضع گیری ، جهت گیری نسبت به مشکل یا موضوعی خاص اطلاق می شود.جهت گیری در تصمیم سازی و تصمیم گیری های راهبردی و یا تاکتیکی را گویند. رویکرد به ما می گوید در تنظیم برنامه های خود باید به کدام سو حرکت کنیم. [2]

ب- مدل[3]

تعدادي از محققين علوم اجتماعي مدل و انگاره [4]را مترادف دانسته و بيان مي دارند كه مدل از ريشه لاتين مودوس به معناي اندازه اخذ شده است كه دلالت بر مجموعه اي فيزيكي، رياضي و يا منطقي داشته و نشان دهنده ساخت هاي اساسي يك واقعيت مي باشد. مدل جزئی کوچک یا بازسازی کوچکی از یک شیء بزرگ است که از لحاظ کارکرد با شیء واقعی یکسان است (گرجی ،1388، ص 33).

مدل دستگاهی است متشکل از مفاهیم، فرضیه ها و شاخص ها که کار انتخاب  و جمع آوری اطلاعات مورد نیاز برای آزمون فرضیه ها را تسهیل می کند(ایران نژاد ،1377، ص 50).

پ- چارچوب[5]

«چارچوب» به زبان فارسی یعنی در برگیرنده و محصور کننده‌ای است که ساختاری را نگه داشته یا حفظ می‌کند. چارچوب خلاصه و معرب شده‌ی عبارت «چهار‌چوب» است. با شنیدن عبارت «چارچوب» بسته به این که گوینده یا نویسنده آن را به چه موضوعی سنجاق کرده، می‌توانید به هرچیزکلی فکر کنید مثل: چارچوب قرارداد، چارچوب نظری و چارچوب ذهنی. [6]

گاهی پارادایم را به چارچوب ذهنی ترجمه می کنند. پارادایم از ریشه کلمه لاتین به معنی الگو و مدل گرفته شده است. یک پارادایم یا چارچوب ذهنی مجموعه اصول و قواعدی است که ” دو” کارانجام می دهد. اول اینکه ، بعضی ازاین اصول حد و مرزهایی برای یک محدوده ایجاد می کنند و دوم اینکه ،باقی اصول مشخص می کنند چطوربرای کسب موفقیت دردایره آن محدودیت ها عمل کنید.

توماس كوهن، مؤلف كتاب «ساختار انقلاب‌های علمی» می گوید: «الگوها نمونه‌های قابل قبول تمرينات علمی می‌باشند، نمونه‌هائی كه در خود، قانون، تئوری، كاربرد و ابزار را دارا می‌باشند.»البته مطابق نظر وی، پارادایم شامل یک مثالواره[7] نیز هست.

ت- الگو[8]

در تعریفی ساده از الگو می توان گفت؛ الگو یا مدل، نمایش نظری و ساده شده از جهان واقعی می باشد. (دهقان،1386،ص65). از الگو، گاه در توجه به کیفیت‌های رفتاری، الگوهای آرمانی و رفتاری و گاه در توجّه به اصول فرهنگ‌ها یاد شده است (گولد،1376،ص91).

الگو معمولا به نمونه کوچکی از یه شی بزرگ یا به مجموعه محدودی از اشیای بی شمار گفته می شود که ویژگی های مهم و اصلی آن شی بزرگ یا اشیا را داشته باشد.(شعباني،1385،ص 218).

برخي الگو را بعنوان بخشي كه شكل يا كيفيت كل را نشان مي دهد، و برخي آن را به عنوان پيش نويس يا نموداري معرفي كرده اند كه راه معمولي يك عمل يا رفتار و يك ساختار ادراكي را نمايش مي دهد. (هومن، 1386، ص65)

آدام اسميت، مؤلف كتاب «نيروی فكر» : «الگو يك سری فرضيات مشترك است. الگو روشی است كه با آن دنيا را تعبير می‌كنيم. الگو دنيا را برای ما شرح می‌دهد و ما را در پيش‌گوئی عمل‌كرد آن ياری می‌دهد.». ويليام هارمون، مؤلف كتاب «يك راه‌نمای ناتمام به سوی آينده» : الگو همان روش ابتدائی درك، تفكر، ارزش‌يابی و عمل در كنار تصويری از حقيقت می‌باشد. الگو به عنوان دركی بی‌چون و چرا و تلويحی به فرهنگ نفوذ كرده و از طريق تجربه مستقيم به جای آموزش به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود. [9]

يك الگوي خوب داراي يك مولفه مهم توصيف است: الگو راه حل منطقي و مستدل يك مساله بوده ، و در واقع يك قاعده سه بعدي دارد كه رابطه بين يك زمينه معين ، يك مساله و جواب آنرا بيان مي كند. توصيف الگو نشان مي دهد كه آن الگو چه زماني مي تواند كارساز باشد، اما فقط تجربه مي تواند به درك اين مطلب كمك كند كه يك الگوي به خصوص چه موقع يك طرح را بهبود مي بخشد. (هومن، 1386، ص66)

تفاوت مدل و الگو را اين گونه می توان بيان کرد : هر فرد ، متناسب با رشد و توانايی های خود در تعامل با ديگران قرار می گيرد و از ميان آن ها کسانی که بيشتر او را تحت تاثير قرار می دهند ، برايش « مهم » می شوند و سعی می کند خود را « شبيه » و « همانند » آن ها سازد و تغيير نمايد . به اين افراد « الگو » می گوييم. اما مدل به مجموعه‌ای مادی، رياضی يا منطقی اطلاق می‌شود که ساخت‌های اساسی يک واقعيت را می‌رساند و درسطح خود، قادر به تبيين آن و ارائه کارکردهايش است( ساروخانی ، 1370 ، ص 458 ).

ث- فرآیند

بنیاد مدیریت کیفیت اروپایی[10] فرآیند[11] را اینگونه تعریف می کند: فرآیند، توالی فعالیت‌هایی است که با تولید خروجی‌ های موردنیاز از ورودی‌های متنوع، ارزش افزوده ایجاد می‌کند.

فرآیند مجموعه‌ای از رخدادها، فعالیت‌ها و نقاط تصمیم مرتبط به هم است که تعدادی از عملگرها و اشیا را دخیل نموده تا به خروجی مشخصی رسیده و برای حداقل یکی از مشتریان خود ایجاد ارزش نماید.

جنبه های مشکل ساز و راه حل

در تعریف واژه های فوق می توان گفت که دیدگاه محققان در حدود و ثغور آنها متفاوت است. همین امر باعث می شود که نتوان به صراحت از یک واژه برای بیان مفهومی خاص استفاده نمود. برای نمونه، بعضی از صاحب نظران تاکید دارند که مدل به رابطه ریاضی میان متغیرهای تحقیق اطلاق می شود. گروهی دیگر در آن سر طیف، توصیف و تشریح و تفهیم مساله ای با استفاده از بیان جملات را مدل می دانند. در مواردی این تنوع در کاربرد یک واژه، به برگردان متون لاتین به فارسی مربوط می شود.

دراین کتاب، نگرش سیستمی مبنای نام گذاری مباحث مطرح شده در جنبه های مختلف مدیریت استراتژیک قرار گرفته است. با این حال، برای رعایت امانت داری در بیان نظریه ها، از همان واژه های مورد استفاده توسط محققان استفاده شده است. درجدول زیر بعضی واژه های پرکاربرد و ویژگی های آنها آمده است.

جدول شماره 1-1 : مفهوم واژه های کلیدی مورد استفاده در مبانی نظری

ردیف عنوان واژه معادل انگلیسی میزان عمومیت مثال
1 الگو Pattern خیلی زیاد الگوی هافستد برای فرهنگ
2 چارچوب ذهنی Paradgim خیلی زیاد چارچوب انقلاب علمی کوهن
2 رویکرد Approach زیاد رویکرد نسبت به برنامه ریزی
3 چارچوب Framework متوسط چارچوب تولید نرم افزارتحت وب
4 مدل Model کم مدل بی سی جی
5 فرآیند Process خیلی کم فرآیند مدیریت استراتژیک

 

 

 

 

[1]– Approach

[2] – https://www.parsi.wiki/fa/wiki/topicdetail/f4afa5fdb5d249199c44b3713e4ea780

[3]– Model

[4] – Model or Idea

[5]– Framework

[6] – https://www.netstart.ir/18117

[7] -Exemplar

[8]– Pattern

[9] -http://mohmmadtagi.blogfa.com/post/1041

[10]– EFQM

[11]– Process

چکيده: بررسي ادبيات استراتژي بيانگر پنج فاز مختلف در تکامل اين پارادايم از جنگ جهاني دوم به بعد است. گلاک، کافمن، و والک(1980) سير تکامل فرايند مديريت استراتژيک را در چهار فاز تشريح کرده اند که فاز سوم آن طرح ريزي استراتژيک و فاز چهارم آن مديريت استراتژيک بوده است. حال، با تکامل پارادايم از مديريت استراتژيک دهه 1980 به شکل انعطاف پذيرتري از تفکر استراتژيک در دهه 1990، فاز پنجمي نيز قابل درک است (استيسي، 1993. هراکليوس، 1998 ).

سير تکامل پارادايم استراتژي

فاز 1 . طرح‌ريزي مالي

اولين فاز در تکامل پارادايم استراتژي به طرح‌ريزي مالي در ده? 1950 معروف است که تمرکز طرح‌ريزي هاي شرکت، شامل آماده سازي بودجه مالي طي يک افق زماني که به سختي از 12 ماه فراتر مي‌رفت، بوده است. در ادبيات تحقيق، دراکر (1954‌، ص 77) با توجه به اين موضوع اظهار مي کند که نقش مديريت ارشد آن است که اين پرسشهاي کليدي را در رابطه با استراتژي موردنظر قرار دهد: ‌کسب و کار ما چيست؟ و چه بايد باشد؟
سلتزنيک (1957، صص62، 68-67) در کتاب خود باعنوان: رهبري در مديريت زير بناي برخي از مفاهيم اصلي مکتب طراحي را در اين مقطع زماني پي‌ريزي مي کند:
رهبري، هدف گذاري مي کند، اما براي انجام کار، شرايطي را در نظر مي‌گيرد که پيشاپيش تعيين کرده‌اند که سازمان چه کاري مي?تواند انجام دهد و در چه گستره اي مي‌تواند آن را انجام دهد…

فاز 2 . طرح‌ريزي مبتني بر پيش بيني

اين فاز در ده? 1960 منجر به آن شد که سازمانها از يک افق زماني گسترده‌تر تحليل محيطي، پيش?بيني‌هاي چندساله و تخصيص منابع به صورت ايستا استفاده کنند. (گلاک و همکاران ،1980) در اين دوره چندلر(1962)، اندروز(1965)، و آنسوف(1965) سهم علمي بسزايي در تکامل ادبيات استراتژي داشتند. بويژه اندروز(1965) و آنسوف(1965) نخستين نويسندگاني بودند که به صراحت به جوهره و فرايند استراتژي اشاره داشتند.
اندروز(1965، ص 28) با تلفيق مفاهيم استراتژي از ديدگاه چندلر و دراکر، استراتژي را اين‌گونه توصيف مي‌کند: …الگويي از عمده ترين هدف‌هاي عيني، منظورها يا هدف‌هاي کلان، که به گونه‌اي بيان شده است که بيانگر آن باشد که شرکت در چه کسب و کاري است يا بايد باشد، نوع کسب وکار چيست و چه بايد باشد… همچنين او براي نخستين بار مفهوم تحليل قوت، ضعف، فرصت، تهديد: SWOT را براي تلاش در جهت جفت و جور کردن آنچه شرکت قادر است، انجام دهد(قوتها و ضعفهاي داخلي) با آنچه شرکت ممکن است انجام دهد (فرصتها و تهديدات خارجي) مطرح کرد.

فاز 3 . طرح‌ريزي بر پايه محيط بيرون

دهه 1970 در پاسخ به بازار و رقابت شاهد جنبش جديد استراتژي و ورود به فاز سوم باعنوان طرح‌ريزي بر پاي? محيط بيرون بود. در اين مقطع طرح‌ريزي استراتژيک در اوج شهرت قرار داشت. طرح‌ريزي به اين شيوه شامل يک تحليل جامع وضعيت و بررسي رقابت، ارزيابي استراتژي هاي مختلف، و تخصيص منابع به صورت پويا بود. (گلاک و همکاران 1980) تکنيک‌هاي تجويزي براي استراتژي طي اين دوره بويژه با غالب شدن مکتب طرح‌ريزي به اوج خود رسيده بود. (مينتزبرگ، آلستراند، و لمپل 1998) و چارچوبهاي ساده شد? متعددي براي تحليل استراتژيک توسط افراد مختلف که به طور عمده از مشاوران صنايع بودند، مطرح شد. اين چارچوبها شامل مواردي از جمله: منحني تجربه، ماتريس پورتفوليوي گروه مشاوران بوستون، و پروژه تجربي تأثير سود استراتژي‌هاي بازاريابي(PIMS) بود. ماتريس پورتفوليوي گروه مشاوران بوستون، متداولترين چارچوب توصيه شده براي تصميمات مربوطه است. از اين روش، ماتريسي با چهار خانه شامل ستاره ها، علامت پرسشها، گاوهاي شيرده و سگها حاصل مي شود. (شکل 1) کاستي اصلي اين ماتريس آن است که اشاره اي به استراتژي واحد کسب و کار ندارد. علاوه بر آن، اين ماتريس عوامل بسيار معدودي را براي اعتباردهي به استراتژي توصيه شده در سطح شرکت، به کار مي?گيرد و بر هزينه و رشد موثر بر نتايج واحدهاي استراتژيک کسب و کار در محيط بازار متمرکز است.(هاکس و ماژوليف – 1983). هندرسون در دفاع از خود اظهار داشته که اين ماتريس هرگز براي تجويز استراتژي طراحي نشده است، بلکه تمرکز اين ماتريس بر اين بوده است که به مديران اجازه دهد به شيوه ها و با تجارب متفاوت به تعاملهاي مختلف بين بخشهاي يک شرکت بينديشند و در باره آن گفتگو کنند.(کلاترباک و کرينر،1990).
پروژه تجربي PIMS توسط استاد دانشگاه هاروارد، پروفسور سيد شوئفلر که يک اقتصاد دان صنعتي بود، ابداع شد. کلاترباک و کرينر (1990، ص 145)در مورد اين بانک اطلاعاتي اظهار کرده‌اند: شوئفلر اعتقاد دارد که اگر فقط بانک اطلاعات گسترده اي داشته باشيد، مي‌توانيد رفتار بازار را بخوبي الگوسازي کنيد تا بدين‌‌وسيله اهرمهاي لازم را بخوبي فشار داده باشيد و حصول نتايج سودآور امري معقول باشد. پورتر(1982) اظهار مي‌کند که رويکرد PIMS کاستيهاي ويژه خود را دارد و به طور کلي روشي بسيار استقرايي است که پرسشهاي متعددي را در رابطه با مناسب بودن يا نبودن معيارهاي به کار گرفته شده، بدون پاسخ گذاشته است. پرسشهاي بيشتري در خلال کاربردهاي PIMS در صنايع بويژه صنايعي که در بانک اطلاعاتي نيامده‌اند، باقي مانده است. انتقاد آخر آنکه PIMS از مشکلات احتمال وقوع عدم ثبات در تصميمات مبتني بر داده هاي تاريخي دوري جسته است. تيلور(1982) اظهار کرده است که فايد? واقعي پروژ? PIMS ، خود همان بانک اطلاعات است نه کاربردهاي تجويزي.
در ادبيات استراتژي مشاهده مي‌شود که الگوهاي طرح‌ريزي اين دوره، تبديل به فرايندي شده‌اند که انرژي و وقت کارکنان ستادي را صرف خود کرده‌اند، (ويلسون،1994. مينتزبرگ،1994) و به رابطه مثبتي با عملکرد مورد انتظار شرکت نينجاميده است. (شريدر، تيلور، و دالتون، 1984. اسکات، ميچل، و برنباوم، 1981) کفايت نداشتن رويکردهاي تجويزي در تدوين و پياده سازي استراتژي هنگام مواجهه با يک محيط بي ثبات کسب و کار، (به عنوان مثال: شوکهاي اقتصادي عمده مانند شوک اول و دوم اوپک) نشانگر کاستيهاي رويکردهاي اندروز (1965) و آنسوف (1965) است. در نتيجه اين دوره شاهد شروع روند انقباضي بخشهاي طرح‌ريزي استراتژيک در شرکتها و کاهش قدرت سازماني آنهاست. (استيسي، 1993)
مينتزبرگ(1990) از مشاهدات خود در رابطه با تکامل پارادايم استراتژي در اين دهه سه نتيج? بجا گرفته است. اول اينکه تدوين استراتژي را در واقع مي توان به عنوان تعاملي بين محيط پوياي کسب و کار و نيروي فزايند? ناشي از بوروکراسي دانست. دوم اينکه شکل گيري استراتژي در طول زمان منتج به دنبال کردن چرخ? عمر مي شود و درنهايت اينکه تحقيق بر روي تاثير متقابل استراتژي موردنظر و محقق شده، مي تواند ما را به مرکز يک فرايند سازماني توام با کمي پيچيدگي رهنمون شود.

فاز 4 . مديريت استراتژيک

در دهه 1980 شرکتها با فاز جديدي که از آن به عنوان مديريت استراتژيک ياد مي شود، مواجه شدند که عبارت بود از تلفيق منابع شرکت براي دستيابي به مزيت رقابتي. اين فاز شامل موارد زير بود:
1) يک چارچوب طرح‌ريزي که مرزهاي سازماني را در مي نوردد و تصميم‌گيري استراتژيک در رابطه با منابع و گروههاي مشتريان را تسهيل مي کند. 2) يک فرايند طرح‌ريزي که تفکر کارآفرينانه را ترغيب مي کند. 3) يک سيستم از ارزشهاي شرکت که تعهد مديريت به استراتژي شرکت را تقويت مي کند. گلاک و همکاران 1980 – ص 158). در اين مقطع زماني شاهد انتقال از پيش بيني هاي کمي به استفاده گسترده تر از تحليلهاي کيفي هستيم.(استيسي 1993) تلاشها بر ايجاد ماموريت و چشم?اندازي براي آينده، تحليل مشتريان، بازارها، و قابليتهاي شرکت متمرکز شد (ويلسون 1994).
چارچوبهاي تحليلي که پورتر(1980، 1985، 1990) توصيه کرد، ازجمله تحليل پنج نيرو، زنجيره ارزش، مدل الماسي مزيت رقابتي، و استراتژي به عنوان سيستم اجرايي، به ابزارهاي ارزشمندي در مديريت استراتژيک تبديل شدند که توسط دانشگاهيان و صنعتگران مورد ستايش قرار گرفت. تلاش پورتر در اين زمينه، به دليل باريک بيني مديريت استراتژيک، توسط مينتزبرگ(1990) و بارتلت و قوشال (1991) مورد انتقاد واقع شد. کار پورتر به خاطر تمرکز او بر‌روي موقعيت استراتژيک موسسه در بازار يا صنعت مربوطه و به دليل غالب بودن آن در اين دهه ، توسط مينتزبرگ مکتب موقعيت‌يابي لقب گرفت. کار ارزشمند ديگري که در زمينه‌هاي اقتصادي انجام شد، به نويسندگاني مانند: ورنرفلت(1984)، بارني(1991)، و پيتراف (1993) و ديگران بر مبناي کار اوليه پنروز (1959) در ارتباط با نظريه مبتني بر منابع شرکت برمي‌گردد. نظريه مبتني بر منابع، به ضعفهايي در اين پارادايم در درک فرايندهاي داخلي در کار اول اندروز(1965) اشاره دارد. نقطه قوت آن اين است که شرح مي‌دهد، چرا برخي سازمانها نسبت به رقبايشان سودآورتر عمل مي کنند و چگونه مي‌توان شايستگيهاي کليدي را جامه عمل پوشاند و همچنين در تکوين آن دسته استراتژي‌هاي تنوع که عقلاني‌اند، کمک موثري کرد. نظريه مبتني بر منابع به خاطر فقدان يک اتفاق نظر نمايان در رابطه با مفاهيم، عبارات و چارچوبهاي کليدي براي ارزيابي قابليتهاي شرکت مورد انتقاد واقع شد. علاوه بر اين، نويسنده پيشرويي در اين شاخه- مانند نقش پورتر در مزيت رقابتي- براي رهبري اين گفتمان وجود نداشت(د ويت و ماير، 1998).

فاز 5 . تفکر استراتژيک

در اواسط دهه 1980 اثر بخش نبودن فرايند مديريت استراتژيک، بسياري از متخصصان اين زمينه را هدايت کرد تا بر لزوم تفکر استراتژيک تاکيد داشته باشند. در دهه 1990 پارادايم استراتژي با ظهور تفکر استراتژيک تکامل بيشتري پيدا کرد تا به طرح‌ريزي استراتژيک و مديريت استراتژيک کمک و آنها را تسهيل کند. تکامل پارادايم استراتژي از طرح‌ريزي استراتژيک به مديريت استراتژيک و سپس به تفکر استراتژيک، بازتابي از تغييرات اقتصادي، فناوري، و اجتماعي است که از آغاز آن در اواسط دهه 1950 بود و بويژه از 1984 با سطوح بالاتري از بي ثباتي در محيط، اوج گرفت و فرايند استراتژي در سازمانها را با نيازهاي جديدي روبه‌رو کرد.
در يکسو نويسندگان ادبيات توصيفي و يکپارچه مانند اومايي(1982)، پيترز و واترمن(1982)، مينتزبرگ(1994) استراتژي را به عنوان يک هنر مطرح کرده‌اند و در سوي ديگر نويسندگاني مانند پورتر، اندروز(1965) و آنسوف (1965) که به ادبيات تجويزي تعلق دارند، استراتژي را به عنوان يک علم مطرح کرده‌اند. گروه ديگري از نويسندگان هستند که لزوم توازن برقرار کردن بين استفاده از شهود و تحليل را در ادبيات استراتژي مطرح کرده‌اند (ويلسون،1994. ريموند، 1996. ليدکا، 1998. هراکليوس، 1998).
مينتزبرگ و همکاران (1998) در به روز کردن طبقه بندي مکتبهاي طرح‌ريزي، اشاره به يک التقاط گرايي جديد در اين پارادايم دارند که در پرتو پيشرفتهاي اخير، فرايند استراتژي در صدد فائق آمدن بر نيازهاي يک محيط بي ثبات کسب وکار است. بطور مشخص در شرکتها نيز آگاهي بيشتري نسبت به مفيد واقع نشدن چارچوب مديريت استراتژيک، يادگيري سازماني، خط مشي هاي سازماني، فرهنگ سازماني، ادراک و استدلال، زمينه هاي تصميم گيري، پويايي گروهي، براي فائق آمدن شرکتها بر تغييرات و پيچيدگيهاي محيط کسب و کار ايجاد شده است.

مکتب هاي طرح‌ريزي و درسهايي از تکامل اين پارادايم

نويسندگان متعددي (شندل و هوفر 1979)، فاهي و کريستنسن (1986 )، هاف و ريجر (1987 )، مينتزبرگ (1990 )، مونتگومري (1988) ، مک کرنان(1997) بويژه در نيم? دوم 1980 تلاش کرده?اند تا ادبيات به نسبت جوان استراتژي را در مکاتب فکري ويژه‌اي طبقه?بندي کنند. طبقه بندي مورد استفاده در اين بحث، اثر مينتزبرگ(1990) است که درک عميق و بالايي از التقاط گرايي اين پارادايم در دهه 1990 با توجه به نيازهاي محيط به ما مي دهد و به تفهيم دقيقتر پيشرفتهاي اين حوزه بويژه به درک عميقتر جنبه‌هاي کلان مکتب قدرت و مکتب ادراکي کمک مي کند.
از ويژگيهاي مکاتب گفته شده مي توان درسهاي فراواني کسب کرد که مهمترين آنها عبارت‌اند از:
1. از دهه 1990 شاهد آن هستيم که فشارهاي متعددي به سازمانها وارد آمده است که از آن مي‌توان به لزوم انعطاف‌پذيرتر و قابل تطبيق تر شدن فرايند استراتژي ياد کرد. اين فشارها عبارت‌اند از: سطح بالايي از بي‌ثباتي در محيط فراروي سازمانها (پراهالاد و هامل، 1994)، مشکلات مستمر در اجراي استراتژي‌هاي بهبود (ويلسون،1994. استيسي،1993. بن و کريستودولو،1996)، و اهميت فزاينده فرهنگ سازماني و سياستهاي درون سازماني در تحقق استراتژي اثربخش(ويلسون، 1994). اثبات اينکه طرح‌ريزي هاي استراتژيک دهه 1970 و فرايندهاي مديريت استراتژيک دهه 1980 قادر به غلبه بر اين فشارها نيستند، (استيسي، 1993) منجر به تکامل پارادايم استراتژي شد. (وال و وال، 1995 . هراکليوس، 1998). در دهه 1990 شاهد تأکيد بيشتر بر استراتژي به عنوان يک فرايند متقابل اجتماعي و تأکيد بيشتر بر تصميم گيري در سطح فردي و سازماني هستيم. استراتژي، اکنون يک فرايند کلي است. کارکنان در تمام سطوح سازمان از جمله هيئت مديره، مديرعامل، مديران ارشد، مشاوران داخلي، مديران اجرايي (ليدکا،1998. لورنج،1998) و ذي‌نفعان بيروني ازجمله: مشاوران، تأمين کنندگان، اعتباردهندگان، سرمايه داران، وام دهندگان مي توانند در تفکر استراتژيک دخالت داشته باشند تا با نيل به وروديهاي مستمر خود و تعهد خود به فرايند استراتژي در تسهيل اجراي استراتژي، کمک کنند.(ويلسون، 1994. استيسي، 1993. وال و وال، 1995. بن و کريستودولو، 1996. ريموند، 1996).
بويژه کارکنان صف در اين ميان مي‌توانند نقشي کليدي در تعيين حد و مرز شرکت ايفا کنند و بينش ارزشمندي در مورد روندهاي بازار و مشتريان به شرکت انتقال دهند،(ليدکا،1998. لورنج، 1998) که اين بينش براي موفقيت استراتژيک جنب? حياتي دارد (ويلسون، 1994) .
2 . بررسي ادبيات استراتژي نشان مي دهد که فرايند مديريت استراتژيک چارچوب قابل قبولي براي تفکر استراتژيک ارائه مي‌کند. (ويلسون، 1994) وضعيت استراتژيک روياروي سازمان، منحصر به فرد، گنگ و متناقض (استيسي، 1993) و بيانگر سطوح مختلفي از بي ثباتي وابسته به محيط است (بويسات، 1995).
در يک محيط با ثبات و قابل پيش‌بيني يک رويکرد تحليلي و همگرا به تفکر استراتژيک در چارچوب مديريت استراتژيک امکان‌پذير است. (بويسات، 1995) سطوح بالاتري از بي?ثباتي، مديران را در فعاليتهاي روزمره خود با اين چالش روبه رو مي کند که بايد تصميم بگيرند از چارچوبها، آداب، قواعد و رويه هاي شرکت خود که به وضعيتهاي استراتژيک اشاره دارند، چه موقع استفاده کنند و چه زمان دوري گزينند. در اين زمينه لازم است کـه تفکر استراتژيک رويکردي، خلاق واگرا و شهودي شبيه آنچه عموماً در هنرها ديده مي شود، داشته باشد.(استيسي، 1993) شون (1987) به اين موضوع با عنوان بازتاب در عمل و هامل(1996) از آن با عنوان استراتژي به عنوان انقلاب ياد مي کند.
.3 در رابطه با سطح مناسبي از عمق تفکر استراتژيک و حد توازن استفاده از شهود و تحليل، ممکن است آنچه براي يک شرکت و يا يک مدير در يک وضعيت خاص مناسب پنداشته شود، الزاماً براي شرکت و يا مدير ديگري در وضعيتي متفاوت مناسب نباشد. هراکليوس (1998) با برداشتي بجا در اين زمينه اظهار مي‌کند که تفکر استراتژيک و طرح‌ريزي استراتژيک هر دو ضروري است و هيچ يک بدون ديگري کافي نيست. رويکردهاي انعطاف‌پذير در تفکر استراتژيک مي توانند در رسيدن به طرح‌ريزي استراتژيک بهبود يافته ما را ياري کنند. ريموند(1996)، ويلسون(1998) و ليدکا(1998) نيز بر اهميت توازن برقرار کردن بين شهود و تحليل تاکيد مي کنند. هيچ فرمول منحصر به فردي براي موفقيت در تفکر استراتژيک وجود ندارد و رويکردي که براي يک شرکت يا مدير کارساز باشد، ممکن است براي شرکت يا مدير ديگري چنين نباشد.
4 . با توجه به اين بينش نو، بسياري از شرکتها نمودار سازماني خود را وارونه کرده?اند و مشتري را در سطوح بسيار بالا نشانده اند. اين شرکتها کارکنان صف را به ريسک?پذيري شخصي و مسئوليت فردي در حوز? فکر و عمل تشويق مي کنند.(هامل و پراهالاد، 1994 ) انعطاف پذيري سازماني بايد در درون سازمان ايجاد شود، به گونه‌اي که بتواند با تغيير سازگار شود و در برابر آن واکنش نشان دهد.(تاشمن و اورايلي، 1997) در اين شرايط تيم‌هاي چند وظيفه اي نقش مهمتري را در فرايند استراتژي ايفا مي?کنند.(وال و وال، 1995) در اين حالت، بسته به ضرورتهاي هر وضعيت، تفکر و عمل به صورت متوالي (آيزنبرگ، 1984. لويرمان، 1998) يا همزمان رخ مي دهند و هيئت مديره و مديريت ارشد شرکت محيط پشتيبان کننده‌اي را براي ميسر ساختن اين استقلال داخلي فراهم مي آورند. انتخاب کارکنان و آموزش آنها در چنين شرايطي کليدي خواهد بود. وقت مديريت نيز از طريق تفويض اختيار به گونه بهينه‌اي صرف خواهد شد.(وال و وال، 1995)
-5 استيسي (1993) اظهار کرده است که تضاد در درون سازمانها مي تواند ناشي از تضاد ايجاد شده بر اثر يک رويکرد خلاقانه، واگرا و شهودي در برخورد با مسائل استراتژيک باشد. در نتيجه لازم است که تفکر استراتژيک، فرهنگ و سياستهاي سازماني و همچنين رفتار گروهي را براي درک بهتر فرايندهاي سازماني مورد نظر قرار دهد.
از تکامل اين پارادايم بديهي است که مديران و سازمانها بايد به ميدان گسترده‌اي از موضوعاتي مانند روان‌شناسي ادراکي(شناختي)، تئوري سيستم‌ها، تئوري اقتضايي، پوياييهاي گروهي و مفهوم سازمانهاي يادگيرنده وارد شوند تا تفکر استراتژيک اثربخش را تسهيل کنند. بخشي از اين امر توسط مينتزبرگ در دهه 1970 با توجه به استراتژي موردنظر و استراتژي نوظهور مطرح شد و بعدها توسط سنگه (1990) در اثر برجسته‌اش باعنوان: سازمان يادگيرنده توسعه بيشتري يافت.
6 . فناوريهاي ارتباطات، محاسبات، دانش‌، در سالهاي اخير به صورت نمايي رشد داشته‌اند. همگرايي اين فناوريها نيز خود يک توسعه عمده است. رشد و همگرايي اين فناوريها اکنون شرکتها را قادر ساخته است تا بر محدوديتهاي پيشين استراتژي مانند: زمان، موقعيت و شکل غلبه کنند. (فرگوسن، 1996) در دسترس بودن داده‌ها، انعطاف پذيري چگونگي دسترسي به داده‌ها، بهره‌گيري از سيستم‌هاي پشتيباني تصميم‌گيري براي تقويت و ارتقاي استفاده از شهود و تجزيه تحليل، و همچنين سهولت آموزش کارکنان(ساوتر-1999) ابزارهاي خوبي براي سست کردن نظر مينتزبرگ درباره بهنگام بودن و استفاده از داده هاي آماده و انعطاف ناپذير است.

نتيجه گيري

وال و وال(1995 ، ص8) جمع بندي خوبي نسبت به سير تکامل اين پارادايم دارند:
تغييرات جاري، بيانگر آن است که تلاش سازمانها در انطباق با شرايط خارجي براي بقا، بيشتر تکامل طبيعي بوده است تا تلاش هشيارانه … . استراتژي بر اثر نياز مبرم و فزاينده به واکنش نشان دادن به تغييرات بازار در حال تکامل است – همان نيازي که در مسطح کردن سلسله مراتب سازماني نقش دارد- اين حذف لايه هاي مديريتي به نوب? خود، بر شيوه هاي خلق استراتژي هاي سازماني اثرگذار است.
گفت و شنودهاي ارتباطي و استراتژيک از اهميت فزاينده اي برخوردار است. مديران از سلسله مهارتها و تکنيک?هاي متعددي براي فائق آمدن بر تغييرات و پيچيدگيهاي محيطي استفاده مي‌کنند. تفکر استراتژيک مي‌بايستي خود را با اين نياز به انعطاف پذيري وفق دهد.
تصوير هنوز کامل نيست. بينش حاصل از بررسي سير تکامل پارادايم استراتژي مدخل ارزشمندي را براي عقلاني کردن اثربخش تفکر استراتژيک فراهم مي‌کند، اما اين فقط بخشي از مطلب است که مي‌بايستي توسط شرکتهاي نوي به کار گرفته شود. با وجود درسهاي فراگرفته شده از تکامل اين پارادايم، بر اهميت بيشتر نقش مديران صف در اداره کردن يک محيط بي ثبات تاکيد مي شود. همه کارکنان ستادي بايد از آگاهي نسبت به چارچوب مديريت استراتژيک برخوردار باشند. چنين چارچوبي انعطاف پذيري مناسبي براي آماده کردن تفکر استراتژيک فراهم مي آورد.

مترجم: مسلم فدائي
منبع صلی: O’Shannassy,T.Lessons from Evolution of the Strategy Paradigm, RMIT Business, School of Management
ماهنامه تدبير-سال چهاردهم-شماره140

براي هر شركتي در هر صنعتي كه باشد كليد موفقيت تنها اتكاء بر يك منبع براي كسب مزيـت نيست بلكه بهترين و موفقترين شركت ها مي دانند كه همواره بايد از زواياي تـازه اي بـه مزيـت رقابتي بنگرند و از انواع منابع براي خلق مزيت رقابتي بهره بگيرند .توجه بـه ديـدگاه منبـع محور و مدل بارني كه داراي چهار ويژگي اصلي ارزشمند، كميـاب، غيرقابـل تقليـد و غيـر قابـل جايگزيني و قابليت سازماني كردن و به كارگيري است . يكي از مهمتـرين راههـاي كسـب مزيت رقابتي پايدار، بهره مندي از منابع كليدي است . منابع كليدي نيـز در دو دسـته دارايـيهـا )مشهود و نامشهود( و قابليتها بـا ويژگـيهـاي ارزشـمند، كميـاب، غيرقابـل تقليـد و غيرقابـل جايگزيني و قابليت سازماني كردن و به كارگيري تقسيم بندي ميشوند.مزیت رقابتی چیزی است که موجب می‌شود در نظر مشتریانِ خود بهتر از رقبایتان به‌نظر برسید. در ابتدا از این اصطلاح درمورد کسب‌و‌کارها استفاده می‌شد، ولی اکنون اصطلاح مزیت رقابتی درمورد هرچیزی، از کارکنان شرکت‌ها گرفته تا کشورها به‌کار می‌رود.

خلاصه ای از این مبحث تهیه شده است که درفایل پیوست قابل مشاهده می باشد.در صورت تمایل به داشتن اطلاعات بیشتر از طریق منوی تماس با ما نیازهای اطلاعاتی خود را تشریح کنید تا در اسرع وقت مدیر سایت با شما تماس بگیرد.

 

تعریف تحلیل عاملی

تحلیل عاملی از جمله روشهای چند متغیره است که در آن متغیرهای مستقل و وابسته مطرح نیست، زیرا این روش جزء تکنیک‌های هم وابسته محسوب می‌گردد و کلیه متغیرها نسبت به هم وابسته‌اند. تحلیل عاملی نقش بسیار مهمی در شناسایی متغیرهای مکنون یا همان عامل‌ها از طریق متغیرهای مشاهده شده دارد. عامل (factor) متغیر جدیدی است که از طریق ترکیب خطی مقادیر اصلی متغیرهای مشاهده شده برآورد می‌شود. روﺵ ﺗﺤﻠﻴﻞ عاملی ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺎﺧﺖ ﺁﺯﻣـﻮﻥﻫـﺎ ﺍﻭﻟـﻴﻦ ﺑـﺎﺭ ﺗﻮﺳـﻂ ﭼﺎﺭﻟﺰ ﺍﺳﭙﻴﺮﻣﻦ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺷـﺪﻩ ﺍﺳـت. ﺑـﻪ ﻫﻤـﻴﻦ ﺩﻟﻴـﻞ ﻭﻱ ﺭﺍ ﻣﺒﺘﻜـﺮ ﺭﻭﺵ ﺗﺤﻠﻴــﻞ عاملی ﻣــی‌ﻧﺎﻣﻨـﺪ.

ﺗﺤﻠﻴــﻞ عاملی ﻳﻜــﻲ ﺍﺯ ﺭﻭﺵﻫﺎﻱ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ﺁﻣﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ که بر مبنای آن متغیرها به گونه‌ای دسته بندی می‌شوند که در نهایت به دو یا چند عامل که همان مجموعه متغیرها هستند، محدود می‌گردند، بنابراین هر عامل را می‌توان متغیری ساختگی یا فرضی در نظر گرفت که از ترکیب چند متغیر که از وجوهی به هم شباهت دارند، ساخته شده است. داده‌های اولیه برای تحلیل عاملی، ماتریس همبستگی بین متغیرها است و متغیرهای وابسته از پیش تعیین شده‌ای ندارد.

 کاربردهای تحلیل عاملی

کاهش داده‌ها (Data Reduction): یکی از بیشترین کاربردهای تحلیل عاملی، کاهش داده‌ها در تهیه آزمون‌ها است. در برخی از پژوهش‌ها وجود متغیر زیاد انجام تحلیل نهایی را دچار مشکل می‌کند. تحلیل عاملی اکتشافی به محقق کمک می‌کند تا حجم زیادی از متغیرها به تعداد مجدودی از عامل‌ها کاهش دهد. در این حالت، محقق می‌تواند از پرسشنامه‌ای که مشتمل بر مثلاً ۵۰ سؤال است، ۵ مؤلفه یا عامل به دست آورد و به جای اینکه مطالعه خود را بر روی ۵۰ سوال انجام دهد، فقط این ۵ عامل را در نظر گیرد.

شناسایی ساختار (Structure Detection): ساختار زیربنایی مجموعه‌ای از متغیرها در یک حوزه مفهومی مشخص شناسایی می‌شود. به عبارت دیگر متغیرهای مورد استفاده در تحقیق بر اساس صفات مشترکشان به دو یا چند دسته محدود شده و این دسته‌ها را عامل می‌نامیم. پس از آن روابط بین عاملها بدست آمده و در هر عامل نیز روابط بین متغیرهای آن محاسبه شده و در نهایت هدف اصلی تحقیق که روابط بین متغیرهای تحقیق است، محاسبه می‌شوند.

سنجش اعتبار (روایی) پرسشنامه یا یک مقیاس: به معنی این که آیا گویه‌های طرح شده درون عامل‌ها قرار می‌گیرند یا نه. برای مثال فرض کنید پرسشنامه‌ای با ۲۰ سوال (یا گویه) تنظیم کرده و می‌خواهید عوامل را استخراج کنید. روایی یعنی آیا ابزار شما، مفهوم موردنظر را به درستی می‌سنجد؟

رویکردهای تحلیل عاملی

رویکردهای تحلیل عاملی را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد:

تحلیل عاملی اکتشافی (Exploratory Factor Analysis)

تحلیل عاملی تاییدی (Confirmatory Factor Analysis)

اینکه کدام یک از این دو روش باید در تحلیل عاملی به کار رود مبتنی بر هدف تحلیل داده‌هاست. تمایز مهم روش‌های تحلیل عاملی اکتشافی و تاییدی در این است که روش اکتشافی با صرفه‌ترین روش تبیین واریانس مشترک زیربنایی یک ماتریس همبستگی را مشخص می‌کند. در حالی که روش‌های تاییدی (آزمون فرضیه) تعیین می‌کنند که داده‌ها با یک ساختار عاملی معین (که در فرضیه آمده) هماهنگ هستند یا نه. به طور کلی، تحلیل عاملی اکتشافی (EFA) ممکن است در حوزه‌های تحقیقاتی کمتر بالغ که در آن سئوالات اندازه‌گیری اساسی هنوز حل نشده انتخاب بهتری باشد. این روش همچنین در مقایسه با CFA نیاز به پیش‌فرض‌های کمتری دارد. در پژوهش‌های ارزیابی، EFA معمولاً در مطالعات اولیه و CFA در مطالعات بعدی همان حوزه استفاده شود.

تفاوت تحلیل عاملی اکتشافی و تحلیل عاملی تاییدی 

مدل‌های اندازه‌‌گیری که هیچ‌گونه قید و شرطی بر آن‌ها اعمال نشده است، با استفاده از تحلیل عاملی اکتشافی (EFA) و مدل‌های اندازه‌گیری مقید با استفاده از تحلیل عاملی تاییدی(CFA) تجزیه و تحلیل می‌شوند. به این معنا که محقق باید ارتباط بین عامل‌ها و شاخص‌های مربوط با آن‌ها را به وضوح مشخص نماید.

در EFA مرحله تشخیص مدل وجود ندارد. به عبارت دیگر هیچ مجموعه منحصر به فردی از برآورد پارامترها برای یک مدل خاص وجود ندارد. برعکس درCFA مدل‌ها باید از قبل مشخص شوند. به همین دلیل در CFA گام چرخش وجود ندارد.

در EFA فرض بر این است که واریانس مربوط به هر شاخص با واریانس شاخص دیگری به اشتراک گذاشته نمی‌شود. در مقابل، بسته به مدل موردنظر، CFAمی‌تواند ارزیابی کند که آیا واریانس مربوطه بین دو شاخص‌ به اشتراک گذاشته می‌شود یا نه.

در CFA خروجی برنامه‌های کامپیوتری، تعدادی آماره برازش ارائه می‌کند که برازش یا به عبارتی میزان تطابق کل مدل را با داده‌ها ارزیابی می‌کنند. درحالی‌که، این آماره‌ها معمولاً در روش‌های متداول EFA (از جمله تحلیل مؤلفه اصلی (principle components analysis) و عامل‌‌یابی محور اصلی (principle axis factoring) که توسط نرم‌افزارهای کامپیوتری مانند SPSS وSAS/STAT انجام می‌شوند، وجود ندارند. البته برخی از برنامه‌های کامپیوتری تخصصی‌تر مانند Mplus ممکن است برخی از آماره‌های برازش را برای روش‌های خاصی از EFA ارائه کنند.

EFA با استفاده از برنامه‌های کامپیوتری که برای تحلیل آماری عمومی بکار می‌روند، مانند SPSS و SAS/STAT قابل انجام است. در حالی‌که، برای انجام CFA به برنامه‌های کامپیوتری تخصصی‌تری نیاز داریم که قابلیت اجرای تکنیک مدل‌یابی معادله ساختاری (SEM) را دارا می‌باشند. چون CFA تکنیک مدل‌یابی معادله ساختاری (SEM) برای برآورد مدل‌های اندازه‌گیری مقید است. برخی ابزار‌های کامپیوتری پر کاربرد SEM عبارتند از:LISREL،Amos ،Smart-PLS و Mplus که برنامه Mplus دارای قابلیت انجام هر دو تحلیل EFA و CFA می‌باشد.

یک مدل تحلیل عاملی اکتشافی و یک مدل عاملی تاییدی

در شکل ۱ دو مدل اندازه گیری فرضی برای ۶ شاخص و ۲ عامل ارائه و با علائمSEM  نشان داده شده است. در این شکل مربع یا مستطیل برای نشان دادن متغیرهای مشاهده، بیضی یا دایره برای متغیرهای پنهان و یا عبارات خطا، پیکان‌های یک سویه (→) برای اثرات مستقیم از متغیرهای علت به متغیرهای تحت تاثیر آن‌ها، پیکان‌های دوسویه منحنی شکل که از یک متغیر خارج و به همان متغیر وارد می‌شوند، برای عامل‌ها یا عبارات خطا؛ و خطوط منحنی با پیکان دوسویه برای نشان دادن کوواریانس بین دو عامل  یا دو عبارت خطا (در راه حل استاندارد نشده، کوواریانس و در راه حل استاندارد، همبستگی) می‌باشد.

شکل ۱: یک مدل تحلیل عاملی اکتشافی و یک مدل عاملی تاییدی برای ۶ شاخص و ۲ عامل

ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺍﻛﺘﺸﺎﻓﻲ (Exploratory Factor Analysis)

دﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺍﻛﺘﺸﺎﻓﻲ ﻋﻤﺪﻩﺗـﺮﻳﻦ ﻫـﺪﻑ ﻣـﺸﺨﺺ ﻛـﺮﺩﻥ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﺑﻴﻦ ﺁﺯﻣـﻮﻥﻫـﺎ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺵ ﻓﺮﺽﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻘـﺪﺍﺭ ﻋﺎﻣـﻞﻫـﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﺑﻴﻦ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯﺁﺯﻣﻮﻥﻫﺎ ﻛﻢﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﻲ ﻧﻴﺰ ﺳﺎﺩﻩﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻋـﻼﻭﻩ ﺑـﺮ این دﺭ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺍﻛﺘﺸﺎﻓﻲ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎ ﺟﻬﺖ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻭﺍﺭﻳﺎﻧﺲ ﻣﺸﺘﺮﻙ ﺑﻴﻦ ﻣﺠﻤﻮﻋـهﺍی ﺍﺯ  ﻗـﺴﻤﺖﻫـﺎ  ﺑـﻪ ﻛـﺎﺭ ﺑـﺮﺩﻩ ﻣﻲﺷﻮﺩ.

تحلیل اکتشافی وقتی به کار می‌رود که پژوهشگر شواهد کافی قبلی و پیش تجربی برای تشکیل فرضیه درباره تعداد عاملهای زیربنایی داده‌ها نداشته و به واقع مایل باشد درباره تعیین تعداد یا ماهیت عاملهایی که همپراشی بین متغیرها را توجیه می‌کنند، داده‌ها را بکاود. بنابراین تحلیل اکتشافی بیشتر به عنوان یک روش تدوین و تولید تئوری و نه یک روش آزمون تئوری در نظر گرفته می‌شود. یعنی تحلیل اکتشافی می‌تواند ساختارساز، مدل ساز یا فرضیه ساز باشد.

علاوه براین، تحلیل عاملی مستلزم سئوالهایی درباره روایی است. در فرایند تعیین این مطلب که آیا عاملهای شناخته شده با یکدیگر همبسته هستند یا نه، تحلیل اکتشافی به این پرسش روایی سازه جواب می‌دهد که آیا نمره‌های تست آنچه را تست باید بسنجد، اندازه می‌گیرد؟ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻗﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺳـﺎﺧﺖ ﻳـﻚ ﻣﻘﻴﺎﺱ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﮔﻴﺮﻱ (تست) ﻧﻮﺷﺘﻦ آیتمﻫﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺳﺎﺯﻩﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﻳﺘﻢ‌ها ﻣﻲﺗﻮﺍﻧـﺪ ﻣﺒﻨﺎﻱ ﺗﺌﻮﺭﻳﻚ ﻳﺎ ﻏﻴﺮ ﺗﺌﻮﺭﻳﻚ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺤﻠﻴـﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺍﺳﺖ، ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﻳﺘﻤﻲ ﺍﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻫﻤـﻪ ﺍﺑﻌـﺎﺩ ﻧﻈﺮﻱ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻲ ﺻﻔﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﻣﻘﻴﺎس ﺑﺴﺎﺯﻳﺪ، ﺩﺭ ﺑﺮ ﺑﮕﻴﺮﺩ. ﺑﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺎﺱ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﻳﺘﻢ ﺩﻗﻴﻖﺗﺮ ﻭ ﻛﺎﻣﻞﺗﺮ باشد، مقیاﺱ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﮔﻴﺮﻱ ﻣﻌﺘﺒﺮتری ﺣﺎﺻﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ. ﻟﺬﺍ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺩﻗﻴﻖ ﻭ ﻛﺎﻣﻞ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻬﻴﻪ ﻳﻚ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﻳﺘﻢ ﺟﺎﻣﻊ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺎﺧﺖ ﻣﻘﻴﺎﺱ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺑﻪ ﺳﺰﺍﻳﻲ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ.

ماتریس همبستگی

در تحلیل عاملی آیتمهایی که با یک عامل همبستگی بالایی داشته باشند، در آن عامل قرار می‌گیرند. همبستگی بین هر آیتم با هر عامل از طریق بار عاملی نشان داده می‌شود. معمولا ضرایب‌ بالاتر از ۰٫۳۰ و گاه‌ بالاتر از ۰٫۴۰ در تعریف‌ عاملها مهم‌ و بامعنا تلقی شده و ضرایب‌ کمتر از این‌ حدود را به‌ عنوان‌ صفر (مولفه تصادفی‌) در نظر گرفته‌اند. البته‌ هر چه‌ بار عاملی‌ یک‌ آیتم زیادتر باشد، نفوذ آن‌ آیتم در تبیین‌ ماهیت‌ مولفه مورد نظر بیشتر است‌.

دﺭﺻﻮﺭتیﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﺮﻭﺟﻲﻫﺎﻱ ﻛﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺑـﺮﺍﻱ ﻳﻚ ﻣﺎﺩﻩ، ﻭﺯﻥﻫﺎﻱ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻋﺎﻣﻞ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷـﺪ، ﺍﻳـﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺤﺘﻮﺍﻱ ﺁﻥ آیتم ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻋﺎﻣﻞ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻫﺮ آیتم ﺻﺮﻓﺎ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻋﺎﻣﻞ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ، ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻋﺎﻣﻞ ﺁﻥ، ﺑﺎﻳـﺪ ﺑـﺎ ﺗﻮﺟـﻪ ﺑـﻪ ﻭﺯﻥ عاملی اقدام نمود. به این صورت که وزن عاملی با هر عامل که بیشتر بود، باید آیتم مورد نظر در آن عامل قرار گیرد.

اﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻧﻈﺮﻱ ﻧﻤﺮﻩ ﻛﻞ ﻫﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﻣﻌﻨﺎﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎ ﻧﻤﺮﻩ ﻛﻞ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﺮﺭﺳﻲ ﺍﻳﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻣﺎﺗﺮﻳﺲ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻭ ﻧﻤﺮﻩ ﻛﻞ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻲگیرﺩ. ﻣﺎﺗﺮﻳﺲ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺩﺭﻭﻧﻲ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺳﺎﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲﺩﻫﺪ. ﺍﮔﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﻧﻤﺮﻩ ﻛﻞ ﺁﺯﻣﻮﻥ، ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﻣﻌﻨﺎﺩﺍﺭﻱ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻬﻤﻲ ﺩﺭ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻭﺍﺭﻳﺎﻧﺲ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﭼﻪ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﻧﻤﺮﻩ ﻛﻞ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻭﺍﺭﻳﺎﻧﺲ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺳﻬﻢ ﺑﻪ ﺳﺰﺍﻳﻲ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻣﺎﺗﺮﻳﺲ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﻫﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻭ ﻧﻤﺮﻩ ﻛﻞ، ﻋﻼﻭﻩ ﺑﻪ ﺑﺮﺭﺳﻲ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺩﺭﻭﻧﻲ ﭘﺮﺳﺸﻨﺎﻣﻪ ﻣﻲﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺑﺮﺭﺳﻲ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮﺍﺟﻲ ﺩﺭ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ.

ﺿﺮﻳﺐ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ

ﺿﺮﻳﺐ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ﻣﻌﺮﻑ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﺑﻴﻦ ﺁﻳـﺘﻢ ﺑـﺎ ﺳـﺎﻳﺮ ﺁﻳﺘﻢﻫﺎﻱ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻧﻴﺰ ﻣـﻲ ﺑﺎﺷـﺪ. در برﺭﺳﻲ ﺿﺮﻳﺐ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ ﺁﻳﺘﻢﻫﺎﻱ ﻫـﺮ ﻋﺎﻣـﻞ، ﺍﮔـﺮ ﺁیتمی ﺿﺮﻳﺐ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛـﻪ ﺍﻭﻻ ﺑـﺎ ﺁﻳﺘﻢﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺁﻥ ﻋﺎﻣﻞ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺛﺎﻧﻴﺎ ﺳﻬﻢ ﺑﺎﺭﺯﻱ ﺩﺭ ﻭﺍﺭﻳﺎﻧﺲ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﺸﺘﺮﻙ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑـﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﻚ ﺁﻳﺘﻢ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﻋﺎﻣﻞ ﺑـﺎﻗﻲ ﺑﻤﺎﻧـﺪ. ﺑﻨـﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﻫـﺮ ﭼـﻪ ﺿﺮﻳﺐ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ ﻳﻚ آیتم ﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﺰﺩﻳﻚﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ، آیتم ﻣﻨﺎﺳـﺒﻲ ﺩﺭ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮﺩ. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑـﻪ ﺍﻳـﻦﻛـﻪ ﻫـﺮ آیتم ﺻﺮﻓﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻋﺎﻣﻞ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﻣﻴﺰﺍﻧـﻲ ﻛـﻪ ﺿـﺮﻳﺐ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ ﺁﻥ ﺁﻳﺘﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﺰﺩﻳﻚﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﺑﻴـﺸﺘﺮﻳﻦ ﺳﻬﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺍﺭﻳﺎﻧﺲ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﺸﺘﺮﻙ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﻳﻔﺎ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ.

مراحل اجرای تحلیل عاملی

مرحله ۱: ارزیابی تناسب داده‌ها برای تحلیل عاملی

برای ارزیابی توانایی عاملی داده‌ها دو شاخص آماری توسط SPSS ایجاد می‌شود:

۱) شاخص KMO :

شاخص کایزر- مایر – الکین (KMO) ﻣـﺸﺨﺺ می‌کند ﻛـﻪ ﺁﻳـﺎ ﺗﺤﻠﻴــﻞ ﻋــﺎﻣﻠﻲ بر ﺭﻭﻱ داده‌ﻫــﺎﻱ ﺟﻤــﻊ ﺁﻭﺭﻱ ﺷــﺪﻩ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. KMO شدت ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ‌های متقابل ﺑﻴﻦ سئوال‌ها یا متغیرها را بررسی می‌کند. چنانچه تعداد همبستگی‌های بالاتر از ۰٫۳ کم باشد، تحلیل عاملی مناسب نخواهد بود. ﺣﺪﺍﻗﻞ KMO ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺘﺨﺼﺼﺎﻥ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺑﻴﺎﻥ ﺷـﺪﻩ ﺍﺳـﺖ. این شاخص در دامنه صفر تا یک قرار دارد اگر مقدار شاخص نزدیک به یک باشد، داده های مورد نظر برای تحلیل عاملی مناسب هستند. کایزر (١٩٧٧) ﺣـﺪﺍﻗﻞ KMO ﺭﺍ ۰٫۶۰ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﺑﻪ ﻃـﻮﺭﻱ ﻛـﻪ ﺍﺟـﺮﺍﻱ ﺗﺤﻠﻴـﻞ ﻋـﺎﻣﻠﻲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎﻧﻊ ﻣﻲﺩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ۰٫۶۰≤ KMO ﺑﺎﺷﺪ.

۲) آزﻣﻮﻥ  ﻛرویت  بارتلت (Bartlett Test of Sphericity):

ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺗﺎﺋﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﻣـﻲﺑﺎﻳـﺴﺖ ﻗﺒـﻞ ﺍﺯ ﺍﺟـﺮﺍﻱ ﺩﺳـﺘﻮﺭ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﺁﺯﻣﻮﻥ ﻛﺮﻭﻳﺖ ﺑﺎﺭﺗلت اﺳﺖ. ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﻔﺮﻭﺿﻪ‌ﻫﺎﻱ ﺍﺳﺎﺳﻲ ﺩﺭ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻴﻦ ﻣﺘﻐﻴﺮﻫﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﻭﺟـﻮﺩ ﺩﺍﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷـﺪ. ﺍﮔـﺮ ﻣﺘﻐﻴﺮﻫـﺎ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺍﺯ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﻴﺮﻱ ﻣﺪﻝ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﻣﻨﺎﺳـﺐ ﻧﻴــﺴﺖ. ﺁﺯﻣﻮﻥ ﻛﺮﻭﻳﺖ ﺑﺎﺭﺗلت به ارزیابی این سوال می‌پردازد: ماتریس همبستگی که پایه تحلیل عاملی قرار می‌گیرد، در جامعه برابر صفر است یا خیر. فرض صفر به صورت  Ho:ρij = o می‌باشد.

١ ـ ﺍﮔﺮ Ho  ﺩﺭ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﻛﺮﻭﻳﺖ ﺑﺎﺭﺗلت ﺭﺩ ﺷود (یعنی p ≤α  باشد)، اجرای ﺗﺤﻠﻴـﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺎیید ﺍﺳﺖ.

٢ ـ ﺍﮔﺮ Ho ﺩﺭ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﻛﺮﻭﻳﺖ ﺑﺎﺭﺗلت ﺭﺩ ﻧﺸود (یعنی p >α باشد)، ﺩﻟﻴﻠـﻲ ﺑـﺮﺍﻱ اجرای ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

نکته: α سطح خطا می‌باشد که معمولاً ۰٫۰۵ در نظر گرفته می‌شود.

 مرحله ۲: استخراج عامل‌ها

استخراج عامل‌ها شامل مشخص کردن کمترین تعداد عامل‌هایی است که می‌توان برای بهترین بازنمایی همبستگی‌های متقابل بین مجموعه متغیرها به کار برد. روش‌های مختلفی برای استخراج عامل‌ها وجود دارد که متداول‌ترین آن‌ها عبارتند از:

ﺗﺤﻠﻴـﻞ ﻣﻮﻟﻔﻪ ﺍﺻﻠﻲ (PCA : Principal Component Analysis)

ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻣﻮﻟﻔﻪ ﺍﺻﻠﻲدر فرایند استخراج بر روی قطر اصلی ماتریس همبستگی عدد ۱ را قرار می‌دهد. ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻣﻮﻟﻔﻪ ﺍﺻﻠﻲ ﺯﻣﺎﻧﻲکه ﻗﻄﺮ ﻣﺎﺗﺮﻳﺲ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﻜﻨﺪ، ﻣﻮﻟﻔـهﻫـﺎﻱ ﺍﺻـﻠﻲ ﻛـﻪ ﺑـﻪ عنوان ﻣﻌـﺎﺩﻟﻪﻫﺎﻱ ﺭﻳـﺎﺿﻲ ﻣﺘﻐﻴﺮﻫﺎﻱ ﺍﺻﻠﻲ ﺗﻌـﺮﻳﻒ ﺷـﺪﻩﺍﻧـﺪ، ﺍﺳﺘﺨﺮﺍﺝ ﻣﻲﮔﺮﺩﺩ. این ﺭﻭﺵ ﺑﻪ نسبت ﺳﺎﻳﺮ ﺭﻭﺵﻫﺎﻱ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻋﺎﻣﻠﻲ، ﺯﻣﺎﻥ کمترﻱ ﻧﻴـﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺍﺳـﺎﺱ ﺁﻥ ﻫـﺮ ﻣﺘﻐﻴـﺮﻱ ﻣـﻲﺗﻮﺍﻧـﺪ ﺑـﻪ n ﻣﻮﻟﻔـﻪ ﺗﺠﺰﻳـﻪ ﺷـﻮﺩ ﻭ پیش‌ﺑﻴﻨﻲ ﺩﻗﻴﻘﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻟﻔﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺁﻭﺭﺩ.

کمترین ﻣﺠﺬﻭﺭﺍﺕ ﻏﻴﺮﻭﺯﻧﻲ (Unweighted Least Squares) و کمترین ﻣﺠﺬﻭﺭﺍﺕ ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘـﻪ (Generalized Least Squares)

این دو روش تفاوت‌های خارج قطری بین ماتریس همبستگی‌های مشاهده شده و باز تولید شده را به حداقل می‌رسانند. تفاوت این دو روش در این است که کمترین ﻣﺠﺬﻭﺭﺍﺕ ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘـﻪ به متغیرهایی که ارتباط قوی تری با سایر متغیرها دارند (متغیرهایی که اشتراک بالا دارند)، وزن بیشتری می‌دهد، در حالی‌که روش کمترین ﻣﺠﺬﻭﺭﺍﺕ ﻏﻴﺮﻭﺯﻧﻲ به همه متغیرها وزن یکسان می‌دهد.

ﺑﻴﺸﻴﻨﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ (Maximum Likelihood)

این روش نه تنها در تحلیل عاملی اکتشافی بلکه در تحلیل عاملی تاییدی نیز پرکاربردترین روش است. این روش به جای بازتولید داده‌های نمونه می‌کوشد با استفاده از داده‌های نمونه به طور مستقیم ماتریس کوواریانس جامعه را برآورد کند. برآورد بهتر پارامترهای جامعه به نتایج تکرارپذیرتری منجر خواهد شد.

ﻋﺎﻣﻞﻳﺎﺑﻲ ﻣﺤﻮﺭ ﺍﺻﻠﻲ (Principal axis Factoring)

روش مذبور، روش عامل‌های اصلی نیز نامیده می‌شود، در فرایند استخراج از برآورد اشتراکات (اندازه واریانس مشترک) در قطر ماتریس استفاده می‌کند و همین وجه تمایز آن با روش تحلیل مولفه اصلی می‌باشد.

ﻋﺎﻣـﻞﻳـﺎﺑﻲ ﺁﻟﻔـﺎ (Alpha factoring)

عامل‌یابی آلفا نیز با برآورد اشتراک در قطر ماتریس اغاز می‌شود. راهبرد استخراج آن برای بیشینه ساختن اعتبار عامل‌ها (که با ضریب آلفای کرونباخ تعریف می‌شود) طراحی شده است.

نکته:

اگر پژوهشگر قصد پیش بینی و برآورد بیشینه واریانس متغیر وابسته را در نظر دارد، مؤلفه اصلی به دلیل جذب بیشترین مقدار واریانس مشترک و اختصاصی مقدم است.

زمانی که متغیرهای تحقیق فاصله‌ای هستند، روش‌های ﺑﻴﺸﻴﻨﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ و ﻋﺎﻣﻞﻳﺎﺑﻲ ﻣﺤﻮﺭ ﺍﺻﻠﻲ متداول‌تر هستند. اگر توزیع داده‌ها تقریباً نرمال باشند، روش ﺑﻴﺸﻴﻨﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ بهترین انتخاب است.

بدون شک از لحاظ نظری تحلیل عوامل با روش های حداکثر درست نمایی و عامل‌یابی محور اصلی جهت استخراج عامل نسبت به روش مؤلفه اصلی دقیق‌تر است اما، هر چه تعداد متغیرهای دخیل در تحلیل و وزن بار عاملی این متغیرها بیشتر باشد تفاوت میان نتایج شیوه های استخراج عوامل کاهش پیدا می کند.

انتخاب تعداد عامل‌ها

برای انتخاب تعداد عامل‌ها معیارهای مختلفی وجود دارد که ممکن است هر یک از آن‌ها نتایج متفاوتی را به همراه داشته باشند. از اینرو باید نتایج مختلف را با هم مقایسه کنیم تا به نتیجه‌گیری درستی درباره تعداد عامل‌ها برسیم.

مقدار واریانس پیش‌بینی شده متغیرها توسط عامل‌ها:

در این روش برای انتخاب تعداد عامل‌ها، درصدهای تجمعی واریانس به دست آمده توسط عامل‌ها ملاک عمل قرار می‌گیرد. یعنی تنها عامل‌هایی را می‌پذیریم که میزان کافی از واریانس متغیرها را تبیین کنند. این مقدار در رشته‌های علوم پزشکی و رشته‌های مشابه ۸۰ تا ۹۰ درصد و در رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی معمولاً ۶۰ درصد است.

معیار کایرز:

بر اساس آزمون کایزر، تنها عامل‌هایی را انتخاب و حفظ می‌کنیم که مقدار ویژه آن‌ها بالاتر از ۱ باشد.

آزمون اسکری کتل:

ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺗﺼﻮﻳﺮﻱ ﻭ ﮔﺮﺍﻓﻴﻜﻲ، مقادیر ﻭﻳﮋﻩ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ متغیرها توسط ﻧﻤﻮﺩﺍﺭ ﺍﺳﻜﺮﻱ (Scree) ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻲﺷﻮﺩ. ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺍﺳﻜﺮﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺳﻂ ﺁﺭ .ﺑﻲ. ﻛﺘﻞ (۱۹۹۶) ﻣﻄﺮﺡ ﺷﺪﻩ که ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﻤﻮﺩﺍﺭ ﺍﺳﻜﺮﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳـﺘﻔﺎﺩﻩ ﻗـﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺍﺳـﺖ. ﺩﺭ ﺍﻳـﻦ نمودار بر ﺭﻭﻱ ﻣﺤﻮﺭ ﺍﻓﻘﻲ (xﻫﺎ) ﻋﺎﻣﻞﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﻱ ﻣﺤﻮﺭ ﻋﻤﻮﺩﻱ (yﻫﺎ) ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻭﻳﮋﻩ متناظر با هر عامل ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲﮔﻴﺮﺩ. ﺍﺯ ﻃﺮﻳــﻖ ﻧﻤــﻮﺩﺍﺭ ﺍﺳــﻜﺮﻱ ﻣــﻲﺗــﻮﺍﻥ ﺗﻌــﺪﺍﺩ ﻋﺎﻣــﻞﻫــﺎﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮﺍﺟﻲ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻧﻤﻮﺩ. نموﺩﺍﺭ ﺍﺳﻜﺮﻱ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﻔـﺴﻴﺮ ﻣـﻲﺷـﻮﺩ.

ﻳﻜـﻲ ﺍﺯ ﻃﺮﻳـﻖ ﺭﻭﺵ ﺁﻣﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺁﻥ، ﻋﺎﻣﻞﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ مقدار ﻭﻳـﮋﻩ ﺑـﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺨﺮﺍﺟﻲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮی ﺭﻭﺵ ﭼﺸﻤﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺁﻥ بر ﺭﻭﻱ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ مقدار ﻭﻳﮋﻩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، یک ﺧﻂ‌کش ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲدهیم ﺗﺎ ﺑﺮ ﻋﺎﻣﻞﻫـﺎﻳﻲ ﻛـﻪ ستاره‌های ﺁﻥ ﻣـﻮﺍﺯﻱ با ﻣﺤـﻮﺭ X ﻧـﺸﺪﻩﺍﻧـﺪ ﺑـﻪ ﺻـﻮﺭﺕ ﺯﺍﻭﻳـﻪ ﻣﻲﭼﺮﺧﺪ، ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﻥ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﺁﻥ ﺧﻂﻛـﺶ ﻳـﺎ ﺩﺭ ﺯﺍﻭﻳﻪﻫﺎﻱ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺁﻥ ﺧﻂﻛﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﻣـﻲﮔﻴﺮﻧـﺪ ﺑـﻪ ﻃﻮﺭ ﺗﻘﺮﻳﺒﻲ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺍﺳﺘﺨﺮﺍﺟﻲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ. چیزی که در این نمودار اهمیت دارد تغییر جهت در شکل نمودار است. با توجه به نمودار Scree ، تنها عاملهای بالای نقطه تغییر حفظ یا نگه داشته می‌شوند.

اشکال این آزمون این است که تفسیر آن ذهنی‌تر است و افراد مختلف ممکن است نتایج متفاوتی از ان نمودار استنباط کنند.

تحلیل موازی:

در این روش مقادیر ویژه مشاهده شده در داده‌ها با مقادیر ویژه‌ای که از داده‌های تصادفی انتظار می‌رود، مقایسه می‌شوند. یکی از راه‌های اجرای تحلیل موازی یک روش کامپیوتری به نام MonteCarloPCA است که به منظور تصادفی کردن نمرات هر متغیر در فایل داده‌های شما به کار می‌رود. تا زمانی‌که مقدار ویژه به دست آمده از SPSS بزرگتر از مقدار ویژه متناطر در نمرات تصادفی باشد، ان عامل حفظ می‌شود.

مرحله ۳: چرخش عامل‌ها

برای اینکه ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﻴﻦ ﺁﻳﺘﻢﻫﺎ ﻭ ﻋﺎﻣـﻞﻫـﺎ به حداکثر برسد، ﺑﺎﻳـﺪ ﻣﺤﻮﺭﻫﺎ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ. ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﭼﺮﺧﺶ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺗﺮﻛﻴـﺐ آیتم‌ها ﻭ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻣﻲﺷﻮﺩ. ﻋﻤﺪﻩﺗﺮﻳﻦ ﻫﺪﻑ ﺩﺭ ﭼﺮﺧﺶ ﻋﺎﻣﻞﻫـﺎ، تحول ساختار عاملی به یک ساختار ساده از بار عاملی است ﻛﻪ ﺑـﻪ ﺳـﺎﺩﮔﻲ بتوﺍﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎﻱ ﻣﺎﺗﺮﻳﺲ ﭼـﺮﺧﺶ ﻳﺎﻓﺘـﻪ بسیار ﺳﺎﺩﻩ‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎﻱ ﻣﺎﺗﺮﻳﺲ ﭼﺮﺧﺶ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.

روشهای چرخش

۱- چرخش متعامد (ناهمبسته): چرخش متعامد منجر به راه‌حل‌هایی می‌شود که تفسیر و گزارش آن‌ها ساده و راحت است. ولی در این روش فرض بر این است که سازه‌های زیربنایی مستقلند (همبستگی ندارند). به عبارت دیگر عامل‌ها طوری چرخانده می‌شوند که با یکدیگر زاویه ۹۰ درجه داشته باشند.

۲- متمایل (ناهمبسته): روش‌های متمایل به عامل‌ها این امکان را می‌دهند که همبسته باشند، ولی تفسیر آن دشوارتر است.

در نرم افزار SPSS، چهار روش چرخش متعامد شامل واریماکس (Varimax)، کواریتمکس(Quartimax)، اکومکس (Equamax)و دو روش متمایل شامل ابلیمن مستقیم (Oblimin Direct) و پرومکس(Promax)  وجود دارد.

از بین ﻣﺠﻤﻮﻋـﻪ ﺭﻭﺵﻫـﺎ ﻱ ﭼـﺮﺧﺶ ﻣﻌﺮﻭﻑﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﭘﺮﻛﺎﺭﺑﺮﺩﺗﺮﻳﻦ ﺭﻭﺵ، ﭼﺮﺧﺶ ﻭﺍﺭﻳﻤﺎﻛﺲ ﻣـﻲﺑﺎﺷـﺪ. ﺩﺭ ﭼﺮﺧﺶ ﻭﺍﺭﻳﻤﺎﻛﺲ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﺑﻴﻦ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎﻱ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺣﻔﻆ ﻣﻲﺷﻮﺩ. ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﻬﻨﺪﺳﻲ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨـﻲ ﺍﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﭼﺮﺧﺶ، ﻣﺤﻮﺭﻫﺎ ﻣﺘﻌﺎﻣﺪ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﻲﻣﺎﻧﻨﺪ. ﺑﻪ ﻋﺒـﺎﺭﺕ ﺩﻳﮕـﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺣﻔـﻆ ﺯﻭﺍﻳـﺎﻱ ﻗﺎﺋﻤـﻪ ﻋﺎﻣـﻞﻫـﺎ ﻋﻤـﻮﺩ ﺑـﺮ ﻫـﻢ ﻣـﻲﻣﺎﻧﻨـﺪ. ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﭼﺮﺧﺶ ﻭﺍﺭﻳﻤـﺎﻛﺲ ﻋﺎﻣـﻞﻫـﺎ  ﺑـﻪ ﻣﺤﻮﺭﻫﺎﻱ ﺟﺪﻳﺪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻲﺷـﻮﻧﺪ ﺗـﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻳـﻖ ﻣﺠﻤﻮﻋـﻪ آیتم‌های ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩﺍی ﻛﻪ ﻧﻤﺎﻳﺸﮕﺮ ﺧﻄـﻮﻁ ﺍﺻـﻠﻲ ﻭ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﻭﺍﺿﺢ، ﺟﻬﺖ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺣﻞﻫﺎﻱ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﭘﺬﻳﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻣﻜـﺎﻥ ﭘﺬﻳﺮ ﮔﺮﺩﺩ. ﺑﺎ ﻭﺟـﻮﺩ ﺍﻳـﻦﻛـﻪ ﺳـﺎﻳﺮ ﺭﻭﺵﻫـﺎﻱ ﭼـﺮﺧﺶ ﺗﻔﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻲ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺻﺮﻓﺎ ﺑﺎ ﻫﺪﻑ ﺑﻪ ﺣـﺪﺍﻛﺜﺮ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺭﺍﺑﻄـﻪ ﺑـﻴﻦ ﻣﺘﻐﻴﺮﻫـﺎ ﻭ ﺑﺮﺧـﻲ ﺍﺯ ﻋﺎﻣـﻞﻫـﺎ ﺑـﻪ ﻛـﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ.

مرحله ۴: ناﻡﮔﺬاﺭﻱ عوامل

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﺸﻜﻞﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺍﺣـﻞ ﺗﺤﻠﻴـﻞ ﻋﻮﺍﻣﻞ، ﻧﺎﻡﮔﺬﺍﺭﻱ ﻋﺎﻣﻞﻫﺎﻱ ﺍﺳﺘﺨﺮﺍﺟﻲ ﺍﺳﺖ. ﻧﺎﻡ ﮔـﺬﺍﺭﻱ ﻋﻮﺍﻣـﻞ ﺍﺳﺘﺨﺮﺍﺟﻲ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﺩﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺮﺭﺳﻲ ﻓﻨﻲ آیتمﻫﺎﻱ ﻳﻚ ﻋﺎﻣﻞ ﻭ ﺍﺻﻮﻝ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻲ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﺮ آیتم‌های ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﭼﻪ بارهای ﻋﺎﻣﻠﻲ ﻫﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻳﻚ ﺻﻔﺖ ﺍﺷﺘﺮﺍﻛﻲ است ﻛﻪ عامل موردنظر ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ‌ﮔﻴﺮﻱ می‌کند، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺻـﺮﻓﺎ با استفاده از بار ﻋـﺎﻣﻠﻲ ﻧﻤـﻲﺗﻮﺍن ﺑـﻪ ﻧـﺎﻡﮔﺬﺍﺭﻱ ﺻﻔﺖ ﻣﻜﻨـﻮﻧﻲ ﻛـﻪ ﻋﺎﻣـﻞ ﻗـﺼﺪ ﺍﻧـﺪﺍﺯﻩﮔﻴـﺮﻱ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭد، پرداخت. بنابراین بار ﻋــﺎﻣﻠﻲ ﺑــﺮﺍﻱ ﻧﺎﻡ‌ﮔﺬﺍﺭﻱ ﻋﺎﻣﻞ، ﺷﺮﻁ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺷﺮﻁ ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻴﺴﺖ.

ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺜﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﻱ ﻳﻚ ﻋﺎﻣﻞ، ٧ آیتم ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ٧ آیتم ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺭﺍﻱ بار ﻋﺎﻣﻠﻲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ۰٫۴۰ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ﻭﻳﮋﮔﻲﻫﺎﻳﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﻮﺥ ﻃﺒﻌﻲ، ﺣﻀﻮﺭ ﻳﺎ ﻋﺪﻡ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ، ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺭ مقابل ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﻮﺩﻥ، ﺍﻫﻞ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻥ ﻋﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﺭﻭﻥﮔﺮﺍﻳﻲ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﺮﻭﻥﮔﺮﺍﻳﻲ ﻧﺎﻡﮔﺬﺍﺭﻱ ﻧﻤﻮﺩ.

 فهرست منابع

پلنت، جولی. (۱۳۹۲). راهنمای گام‌به‌گام برای تحلیل داده‌ها با استفاده از برنامه SPSS راهنمای نجات. (ترجمه اکبر رضایی). تبریز: ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ فروزش‏‫. ‏‫چاپ اول.

حبیب‌پورگتابی، کرم و صفری‌شالی، رضا. (۱۳۸۸). راهنمای جامع کاربرد SPSS در تحقیقات پیمایشی (تحلیل داده‌های کمی). تهران: ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ لویه. چاپ اول.

ﻋﺒﺎﺩﻱ، ﻏﻼﻣﺤﺴﻴﻦ و ریاضی، ﺟﻬﺎﻧﮕﻴﺮ. (۱۳۸۹). ﺁﺯﻣوﻥ ﺳﺎﺯﻱ  با ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ  ﺍﺯ  ﺭﻭﺵ  ﺗﺤﻠﻴﻞ  ﻋﻮﺍﻣﻞ. تهران: ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﻛﺮﺩگار. چاپ اول.

فراهانی، حجت الله و عریضی، حمیدرضا. (۱۳۸۸). روش‌های پیشرفته پژوهش در علوم انسانی. اصفهان: انتشارات جهاد دانشگاهی. چاپ دوم.

میرز، لاورنس اس، گامست، گلن و گارینو، ا. جی. (۱۳۹۱). پژوهش چندمتغیری کاربردی. (مترجمان: حسن‌پاشا شریفی، سیمین دخت رضاخانی، حمیدرضا حسن‌آبادی، بلال ایزانلو و مجتبی حبیبی). تهران: انتشارات رشد. چاپ دوم.

منبع:http://toptahlil.com/تحلیل عاملی/

 

1- مقدمه وضرورت

تئوري مبتني بر نقاط مرجع استراتژيك اصولاً مبتني بر نگرش برنامه‌ريزي بخردانه است، بدين‌معني كه به مديران از اين زاويه نگاه مي‌شود كه بر فرايند تدوين استراتژي كنترل كامل دارند. پژوهشگران نقاط مرجع استراتژيك را بدين‌گونه تعريف مي‌كنند: هدف يا الگوهاي شاخصي كه تصميم‌گيرندگان سازماني براي ارزيابي راه‌ها يا گزينه‌هاي خود به‌كارمي‌برند تا بتوانند بدان وسيله تصميم‌هاي استراتژيك را اتخاذ كنند و اولويت‌هاي كل سيستم را به آگاهي‌گروه‌هاي ذي‌نفع اصلي برسانند.

براي تعيين نقاط مرجع استراتژيك مي‌توان از نموداری استفاده‌كردكه يك ماتريس سه‌بعدي است: توانايي‌هاي داخلي، شرايط خارجي و زمان ابعاد مدل را تشکیل می دهند. (بامبرگر و مشولم، 1384، ص51-50).

2- مفهوم وجایگاه “نما”

نقطه مرجع، محل يا نقطه‌اي‌ است که تمام اندازه گيري‌ها و انتخاب‌ها در مقايسه با آن سنجيده مي‌شود (اسکافي، 1384) و نقاط مرجع راهبردي به عنوان هدف‌ها و نقاط ارجاع هستند که مديران از آنها در ارزيابي‌گزينه‌ها، اتخاذ تصميمات راهبردي و در مخابره کردن اولويت‌هاي سازماني به افرادي کليدي سيستم‌شان استفاده مي‌کنند (بامبرگر و فيگنبام،1996).

سازمان نقاط مرجع راهبردي(نما) را در جهت دستيابي به هماهنگي راهبردي و يا انجام اقدامات و عمليات‌هاي مناسب انتخاب مي‌نمايد (فيگن بام و همکاران،1996). به عبارت ديگر، نقاط مرجع راهبردي، نقاطي براي هماهنگي هستند و اگر همه عناصر و سيستم‌هاي سازمان خود را با آن هماهنگ نمايند، يک هماهنگي همه جانبه به وجود مي‌آيد (اعرابي، 1385).

بر خلاف هدف‌ها و نقاط ارجاع عملياتي، نقاط مرجع راهبردي شبيه الگوها و معيارهاي راهبردي هستند، زيرا آنها براي ايجاد شايستگي‌هاي اساسي در سطح سيستم يا سازمان به منظور کمک به شرکت در دستيابي به يک مزيت رقابتي پايدار به کار مي‌روند (واتسون[1]،1993: 43). نقاط مرجع راهبردي به سازمان‌ها نشان مي‌دهند که در هر عنصر يا سيستم سازماني چه راهبرد‌ها و سياست‌هايي انتخاب شود تا با راهبرد‌ها و سياست‌هاي ساير عناصر سازماني هماهنگي داشته باشند. انتخاب نقاط مرجع راهبردي باعث ايجاد اشتراک راهبردي در جهت بهبود عملکرد و دستيابي به مزيت رقابتي پايدار مي‌شود (فيگن بام و همکاران، 1996).

صاحب‌نظران «نظريه نقاط مرجع راهبردي» معتقدند که يکي از مسائل کلاسيک در حوزه مديريت راهبردي اين بوده است که چگونه بين نيازهاي ‌خارجي (محيطي) و منابع داخلي (سازماني) هماهنگي ايجاد و حفظ شود. چندلر[2] (1962) با برقراري ارتباط بين ساختار و راهبرد اين مسأله را به زبان ديگري مطرح مي‌کند. اندروز[3] هم با مطرح کردن هماهنگي راهبردي همين موضوع را عنوان نموده است. او معتقد است «کساني که سياست فرصت‌طلبانه را بدون داشتن شايستگي‌هاي لازم در پيش مي‌گيرند، در سرزمين افسانه‌ها سير مي‌کنند» (اندروز، 1971).همچنين هافروشندل[4] اين هماهنگي راهبردي را حول محورراهبرد معناداردانسته و راهبرد را «هماهنگي‌اي که سازمان بين منابع داخلي ‌خود و مهارت‌هايش (يعني همان شايستگي‌هاي سازمان) از يک سو و فرصت و مخاطره‌هاي محيط خارجي از سوي ديگر برقرار مي‌کند» تعريف مي‌نمايند (هافر و شندل، 1978: 22).

3-محتوای نما

مديران ارشد با انتخاب دقيق ابعادِ موردِ تأکيد “نما”، مي‌توانند بر چارچوب ذهني موضوعات مبتلا به سازمان به گونه‌اي اثر بگذارند که باعث انگيزش اعضاي سازمان و تمرکز آنها بر فعاليت‌هايشان شود. کارايي شرکت بايد به طور مستقيم از انتخاب نقاط مرجع “نما” تأثير گيرد. استدلال‌هاي فيگن بام و همکاران چهار اصل زير را پيشنهاد مي‌دهد:

  • شرکت‌هايي که نقاط مرجع داخلي و خارجي را با هم استفاده مي‌کنند، عملکرد بهتري‌ نسبت به شرکت‌هايي که به طور غالب بر روي يکي از نقاط داخل و يا خارج متمرکز هستند، دارند.
  • شرکت‌هايي که از هر دو جهت‌گيري به سمت آينده و گذشته استفاده مي‌کنند، عملکرد بهتري نسبت به شرکت‌هايي که فقط روي‌گذشته يا آينده تمرکز دارند، خواهند داشت.
  • شرکت‌هايي که از “نما” هاي چند بُعدي (تأکيد هم زمان بر روي ابعاد داخلي، خارجي و زمان) استفاده مي‌کنند، عملکرد بهتري نسبت به شرکت‌هايي که تنها از يک يا دو نقطه مرجع استفاده مي‌کنند، خواهند داشت.
  • شرکت‌هايي که از “نما”هاي چند بُعدي‌ استفاده مي‌کنند نسبت به شرکت‌هايي که نقاط مرجع کمتري دارند، روي ابعاد بيشتري بهبود عملکرد را تجربه مي‌کنند (مانند: سودآوري، رشد، کيفيت، نوآوري و مسئوليت اجتماعي).

 

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

 

می خواهید بیشتر بدانید؟

دانلود کنید.

نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TUSTAM.DDS.SRP.VZRI با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

[1]– Watson

[2]– Chandler

[3]– Andrews

[4]– Hofer and Schendel

1-مقدمه وضرورت

ارزيابي عملكرد در گذشته بيشتر بر داده‎هاي حسا بداري داخلي متمركز مي‎شد كه با تحولات فزاينده، اين رويكرد به سرعت كارايي خود را از دست داد. لذا فرايندي مورد نياز بود كه بتواند سازمانهاي عصر اطلاعات را با استفاده از ابزارهاي كارا ارزيابي نمايد.

سنجش متوازن يك رويكرد مديريتي بود كه براي پاسخ به اين نياز مطرح گرديد. مديران سازمانها به اين رويكرد نياز داشتند چرا كه نتايج مالي و ارزيابي بر مبناي آنها تنها عملكرد گذشته را نشان مي‎داد و نمي‎توانست پيش‎بيني درستي از عملكرد آينده ارائه نمايد.

سنجش متوازن در واقع يك ابزار مديريتي است كه به ارزيابي عملكرد كمك نموده و موجب مي‎شود مديران سازمانها بتوانند بر اساس پيش‎بيني حاصل از آن برنامه‎ريزي مناسبي داشته باشند. اين ابزار بر خلاف ارزيابيهاي سنتي بر پايه شاخصهاي مالي، تنها اهداف و منافع كوتاه مدت را در ارزيابي مد نظر قرار نمي‎دهد بلكه علاوه بر اين اهداف و منافع، به مديران كمك مي‎كند نگاهي به آينده و مسائل راهبردي نيز داشته باشند.

در اين فصل، ابتدا با مفهوم سنجش متوازن آشنا مي‎شويم و مزاياي بكارگيري اين رويكرد را بيان مي‎كنيم سپس با بيان فرايند بكارگيري آن و مدل سنجش متوازن براي سازمانهاي دولتي و خصوصي، شيوه و ابعاد مورد نظر در اين مدل را مورد بررسي قرار مي‎گيرد.

2- سنجش متوازن چيست؟

انجام كارهاي درست و انجام درست كارها (كارايي و اثربخشي)، بايد دو فعاليت متوازن باشند اين امر نيازمند توسعه استراتژيهاي كسب و كار مناسب و فعاليتهاي اثربخش مي‎باشد. فشارها و نگرانيهاي ناشي از رقابت در بخش خصوصي و نيز فشارها و نگراني‎هاي ناشي از اصلاحات و بهبود عملكرد در سازمانهاي بخش دولتي موجب شده است كه سازمانها دائماً نگران اين باشند كه آيا استراتژيهاي آنها به خوبي اجرا مي‎شوند؟ و نيز آيا فعاليتهاي كسب و كار بصورت اثربخش در حال جريان مي‎باشد؟

امروزه، سازمانها نيازمند اين هستند كه هم از نظر راهبردي و هم عملياتي در سطح مناسبي قرار گيرند تا بتوانند به حيات خود ادامه دهند و چالشهاي آينده را پشت سر بگذارند. يكي از راههايي كه كمك مي‎كند تا سازمانها بتوانند بين فعاليتها و استراتژيها توازن برقرار كنند سنجش متوازن مي‎باشد. سنجش متوازن در سال 1992  توسط كاپلان و نورتون مطرح شد.  (Howard Rohm,2003,p.1  )

سنجش متوازن در واقع يك رويكرد مديريتي است كه به شركت يا واحد كسب و كار كمك مي‎كند كه بتواند بر روي نتايج مالي از يك سو و ارزشي كه در آينده از طريق فعاليتهاي استراتژيك ايجاد مي‎شود از سوي ديگر متمركز شود.    (Felix Ortiz,2003,p.2  )

سنجش متوازن عبارت است از يك فرايند كاربردي و پيشرفته براي بهبود و اجراي فرايند برنامه‎ريزي عملياتي و راهبردي شركت كه از طريق آن پيشرفت برنامه‎ها ارزيابي شده وبازخور مناسب براي عكس‎العمل صحيح و بموقع فراهم مي‎گردد. ( www. Bbsicsllc.Com )

سنجش متوازن مي‎تواند موجب يكپارچه نمودن فراگردهاي مالي و بودجه‎بندي و نيز برنامه‎ريزي استراتژيك گردد و به مديران عالي اين امكان را مي‎دهد كه خيلي سريع اما جامع و كامل سازمان را مورد ارزيابي قرار دهند و توازن واقعي را در ارزيابي بين اهداف كوتاه مدت و اهداف بلند مدت، بين شاخصهاي اصلي و فرعي و بين عملكرد داخلي و خارجي ايجاد نمايند. در واقع سنجش متوازن به سازمانها كمك مي‎كند استراتژي خود را به اهداف عملياتي تبديل نموده و از اين طريق رفتار مناسب و عملكرد بهتر را فراهم نمايند.(www.Nara. Gov)

 

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

می خواهید بیشتر بدانید؟

دانلود کنید.

نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TUSTAM.BSC.VZRI با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

1-مقدمه وضرورت

در بازار رقابتی امروز، سازمان ها باید به جذب و و نگهداری بهترین افراد بپردازند و به منظور حداکثر کردن توانمندی های کارکنان، روشی را برای ارزیابی و بهبود عملکرد برگزینند. ارزیابی 360 درجه[1] نوعی روش ارزیابی گروهی است. در این روش، فهرستی از شایستگی های مورد نظر تهیه می شود و از تمامی افراد مرتبط مستقیم و غیر مستقیم فرد در سازمان، اعم از مافوق، همکاران، زیردستان و مشتریان خواسته می شود تا او را بر اساس شایستگی های تعیین شده، ارزیابی کنند. فرد ارزیابی شونده نیز به عنوان خود ارزیابی، در فرایند مشارکت می‌کند. اساس ارزشیابی عملکرد از طریق ارزیابی 360 درجه، بر دستیابی به ارزیابی چند جانبه و نه تنها از سوی مافوق بلکه از سوی همردیفان، مشتریان و زیردستان استوار است.

2- تعریف ارزیابی 360 درجه

اولين بار در سال 1967 ، شخصي بنام لاولر، عنوان نمود كه ارزيابي بر مبناي اطلاعات بدست آمده از يك منبع، تمامي اطلاعات كافي را براي ارزشيابي عملكرد يك فرد فراهم نمي سازد و مشكلات عملكرد تنها در سايه استفاده از اطلاعات چند گانه مقدور خواهد بود.

ارزیابی 360 درجه روشی مناسب در زمینه توسعه کیفیت رهبری و مدیریت توسعه است. این فرایند، چرخه کاملی است که خلاصه بازخوردی از همه افراد در مورد جنبه های مختلف سبک رهبری، مدیریت و عملکردشان ارائه می‎کند. تعاریف مختلفی از این فرایند ارائه شده است که در ادامه به برخی از آنها اشاره می‎کنیم.

به طور کلی، ارزیابی 360 درجه یا بازخورد چند منبعی، رویکرد ارزیابی عملکرد است که بر داده های جمع آوری شده از سرپرستان، همکاران، زیردستان، مشتریان و تأمین کنندگان، تکیه دارد (مک کارتی، 2001، ص3).

ارزیابی 360 درجه، نوعی سیستم ارزیابی است که به صورت گروهی انجام می گیرد و تمامی مشتریان مستقیم و غیر مستقیم فرد در سازمان، اعم از رئیس، مرئوس و همکاران، در این فرایند شرکت دارند تا برداشتی واقعی از عملکرد شغلی ارائه کنند (جونز و برلی، 1379، ص29).

[1]360 Degree Feedback

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

می خواهید بیشتر بدانید؟

دانلود کنید.

نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TUSTAM.360 DEGREE.VZRI با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

1- مقدمه وضرورت

«محك‎زني»[1] يك ابزار كيفي است كه از طريق آن استانداردها و معيارهاي عالي در يك رشته كاري شناسايي، ايجاد و تحصيل مي‎شوند. محک زنی يك ابزار مقايسه‎اي است كه فاصله‎ها را تا وضع مطلوب موجود در صنعت مورد نظر مشخص مي‎كند، بعبارتي در اين روش به دنبال«بهترين راه» هستيم. در مورد لفظ «بنچ مارك» عده‎اي بر اين عقيده‎اند كه اين لفظ از زمين شناسي اخذ شده است و در زمين شناسي براي مقايسه نقاط مختلف زمين با يك نقطه مرجع بكار مي‎رود.[2]

در مقابل بعضي معتقدند كه اين كلمه از ساختمان‎سازي در مصر باستان اخذ شده است.[3] به هر حال اين واژه وارد صنعت شده و به عنوان روش ارزيابي مورد استفاده قرار مي‎گيرد. محمدزئيري معتقد است كه در مورد شكل‎گيري استفاده از اين ابزار در صنعت دو عقيده را بيان مي‎كند. عده‎اي مي‎گويند جنرال الكتريك براي اولين بار در سال 1965 از اين روش استفاده كرده و در مقابل عده‎اي ديگر مي‎گويند كه اين روش از روشي ژاپني به نام «شاكو»[4] اخذ شده است(Zairi,Mohamed,1994.p.60 ) در مقابل اين نظرات، نظر ديگري مطرح است كه مي‎گويد در سال 1979 شركت زيراكس در پاسخ به فشار رقابتي ژاپني‎ها، اقدام به بكارگيري و توسعه محك‎زني نمود.

2- تعریف و مفهوم محک زنی

بعنوان يك معيار مرجع براي مقايسه عملكرد در زیست شناسی و روانشناسي تعريف شده است؛ همانند ضربان قلب كه در حالت نرمال 60 الي 80 است و بعنوان معيار در پزشكي مورد استفاده قرار مي‎گيرد.

تعاريفي كه از«محك‎زني» ارائه شده عبارتند از:

– محك‎زني عبارتست از شناسايي، يادگيري، تعديل و انطباق رويه‎ها و مراحل عمل كارآمد و مهم از هر سازماني در دنيا، به منظور بهبود عملكرد يك سازمان.(مركز بهره‎وري و كيفيت آمريكا)[5]

– محك‎زني فرآيند تحقيقات صنعتي مي‎باشد كه مديران را قادر مي‎سازد تا در زمينه فرآيندها و روشهاي مختلف، مقايسه شركت به شركت داشته باشند و بتوانند بهترين فرآيند و روش را انتخاب كرده و به برتري و امتياز مشخصي دست يابند. (Comp,1998 )

– فرآيند پايدار و سيستماتيك براي ارزيابي توليدات، خدمات و فرآيندهاي كاربردي سازمانها كه به عنوان پيشرو در جهان و يا صنعت شناخته شده‎اند.

– فرآيند اندازه‎گيري دقيق عملكرد سازمانها در مقابل سازمانهاي الگو و نمونه در صنعت و استفاده از ابزار تحليلي به منظور بهبود خدمات، عمليات و وضعيت هزينه.

3- انواع محک زنی

چه چيزي«بنچ‎مارك» مي‎شود؟ و چه كسي به عنوان شريك مطالعاتي انتخاب مي‎شود؟ آن دو مقوله، دو عامل مهم در تقسيم بندي«محك‎زني» مي‎باشد. در ادامه انواع محك‎زني ارائه مي‎شود:

3-1- محك‎زني داخلي[6]

در اين حالت، شريك مطالعاتي از يكي از قسمتهاي همان سازمان انتخاب مي‎شود و مورد مطالعه قرار مي‎گيرد.

مثال: يك سازمان كه انبارهاي متعددي  دارد مي‎تواند هر انبار خود را با انبارهاي ديگر مقايسه كند.

مزاياي محك‎زني داخلي عبارتند از:

– كمك مي‎كند تا بهترين روش در سازمان به دست آيد.

– هزينه كمتر و زمان كمتري را نسبت به انواع ديگر مي‎گيرد.

– براي سازمانهايي كه عملياتهاي مشابه زيادي دارند بسيار موثر است.

– جمع آوري اطلاعات و داده‎ها در اينجا بسيار ساده و راحت است.

– فرهنگ و زبان مشتركي حاكم است.

– محيط اطراف آشناست.

– كانالهاي ارتباطي موجود است.

– مديريت بر تمام اطراف مساله اشراف دارد.

3-2- محك‎زني عمومي[7]

در اين نوع محک زنی، شركاي مطالعاتي بدون در نظر گرفتن نوع صنعت انتخاب مي‎شوند و هدف يافتن بهترين عملكرد است و سعي مي‎شود كه عواملي كه بهترين شركت را از رقبا جلوتر قرار داده مشخص شود.

مثال: بسياري از شركتهايي كه در صنعت الكترونيك فعاليت نمي‎كنند شركتهاي زيراكس و موتورلا را به عنوان الگو برمي‎‎گزينند.

3-3-محك‎زني رقابتي[8]

در اين نوع از محك‎زني عملكرد يك سازمان در مقابل رقباي مستقيم آن سازمان ارزيابي مي‎شود. در اينجا سازمان بايد روشهاي كاري، فرآيندها، خلاقيتها، استراتژيها و بازارهاي طرف رقيب را به خوبي شناسايي كند كه خود اين امر يك مشكل بزرگ در سر راه اين نوع از محك‎زني است زيرا كسب اطلاعات در اين زمينه‎ها در محيط رقابتي به سادگي امكان‎پذير نيست و رقبا سعي مي‎كنند حتي الامكان اين اطلاعات محرمانه باقي بماند.

3-4-محك‎زني عملكردي[9]

در اينجا شركت سعي مي‎كند كه سطوح عملكرد خود را با بهترين در صنعت مربوطه بسنجد و براي اين كار مي‎تواند روي تمام شركتها و يا قسمتي از صنعت متمركز شود. مساله‎اي كه در اينجا حائز اهميت است اين است كه شركتها وسازمانها از فرهنگها و ساختار و بطوركلي ويژگيهاي مختلفي تشكيل شده‎اند و با هم متفاوت هستند و نمي‎توان در تعريف«بهترين» به يك چيز واحد دست يافت و بنابراين يك مفهوم نسبي حاصل مي‎شود، براي حل اين مشكل سعي شده است كه به يك «زبان تجاري واحد» رسيده و براي همه شركتها فرآيندها، فعاليتها و … بر اساس آن تعريف شود.

3-5-محك‎زني فرآيند[10]

اين نوع محک زنی نسبت به پنچ ماركينگ عملكردي يك گام فراتر است و علت «بهتر بودن» را مشخص مي‎كند و بر روي آن دسته از فعاليتها، فرآيندها متمركز مي‎شود كه شركت مزبور را قادر به كسب درجه بالايي از عملكرد نموده است.

3-6-محك‎زني راهبردي[11]

در اينجا بيشتر تصميمات راهبردي در مورد مسايلي همچون تخصيص منابع، سرمايه‎گذاري، انتخاب همكاران تجاري، ارزيابي فن آوري و توسعه بخش بازار مورد مقايسه قرار مي‎گيرد.

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

 

می خواهید بیشتر بدانید؟

دانلود کنید.

نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TUSTAM.DS.BENCHMARKING.VZRI با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

[1] – Bench Marking

[2] -.(هدايت ا… منصوري: 1378،ص 187)

[3] -.(Sylvia.Coding,1992,p.1)

[4] Shukko

[5] APGC

[6] Internal Benchmarking

[7] General Benchmarking

[8] – Competitive Benchmarking

[9] – Functional Benchmarking

[10] – Process Benchmarking

[11] – Strategic Benchmarking

1- مقدمه

امروزه با توجه به توسعه و تنوع محصولات توليدي شركت‌ها و با در نظر گرفتن رقابت شديدي كه ميان اين شركت ها وجود دارد و همچنين مشابهت زياد‌ محصولات آنها، تصميم‌گيري در مورد انتخاب محصول براي مشتريان، مشكل، زمان بر و پرهزينه شده است. بنابراين خريداران و مصرف‌كنندگان به دنبال را‌ه‌هاي كوتاه‌تر و مطمئن‌تري براي انتخاب محصول يا خدمت هستند تا در عين‌اينكه ريسك حاصل از خريد را كاهش مي‌دهند، بهترين بهره و نتيجه لازم را از انتخاب خود كسب كنند. بنابراين اتكا به محصولاتي كه داراي نام‌هاي تجاري مشهور و قدرتمند هستند يكي از را‌ه‌هاي مفيد و اثربخش جهت كمك به تصميم‌گيري خريداران و مصرف‌كنندگان مي‌باشد.

2-ضرورت موضوع

نام تجاري دارايي شركت است كه باعث افزوده شدن ارزش محصول نهايي مي‌شود يك استراتژي نام تجاري براي سهامداران نيز منافع قابل توجهي ايجاد مي‌كند و همچنين جذب نخبگان را تسهيل مي‌كند.مطالعات استراتژيك انجام شده حاكي ازآن است كه “عدم برخورداري از نام و نشان تجاري مطلوب در سطح داخلي و خارجي” يكي از عمده‌ترين نقاط ضعف شركت ها محسوب مي‌شود.

3-تعريف نام و نشان تجاري

تعريف سنتي نام و نشان تجاري ، نام مرتبط با يك مجموعه و يا  اقلام بيشتري در خط محصول كه براي شناسايي ويژگي يك مجموعه اقلام بود. انجمن بازاريابي آمريكا نام و نشان تجاري  را «يك نام، علامت، نشانه، طرح يا تركيبي از اينها جهت شناسايي كالاها و خدمات يك فروشنده يا گروهي از فروشندگان و تمايز آنان از رقبايشان» تعريف مي‌كند. در يك ديد جامع تر، نام و نشان تجاري  همه نشانه هاي مربوط به يك محصول يا خدمت است(كاتلر1991). براي مثال نام و نشان تجاري  شامل نام، لوگو و ساير عناصر بصري؛ نظير تصاوير يا نشانه هاست كه مجموعه انتظارات افراد از يك محصول يا خدمتي را پوشش مي دهد.

4-تعریف نام تجاري

آن قسمت از نام و نشان تجاري  كه گفتني است و يا بعبارتي با صدا ادا يا بيان مي شود. مانند پيكان، سمند(كاتلر1991).

5- تعریف نشانه يا مارك تجاري

آن قسمتي از نام و نشان تجاري  كه قابل بيان نيست اما موجد شناسايي نام و نشان تجاري  است نظير نشان طرح يا برجستگي رنگ يا حروف بندي. حرف k قرمز رنگ روي جعبه فيلم عكاسي كداك از آن جمله است(همان منبع). همچنين مارك، نماد، علامت يا  لوگو هر تركيبي از واژه ها، علامات، سمبل ها، رنگ ها و طرح ها كه باعث شود مصرف كننده بين كالاهاي مشابه تفاوت و تمايز قايل شود. انجمن بازاريابي آمريكا مارك را به اينصورت تعريف مي كند: هرگونه نام، اصطلاح، نشان، طرح، صدا، شكل، رنگ يا تركيبي از موارد مذكور است كه براي شناسايي و تمايز بين كالاها و خدمات يك فروشنده يا توليد كننده با ديگران مورد استفاده قرار مي گيرد(بلوريان1383).

6-تصوير ذهني نام و نشان تجاري

مجموعه باورهايي است كه مصرف كنندگان درباره يك نام و نشان تجاري  خاص دارند. تصور يا برداشت[1] به معناي مجموعه افكار، تصورات، حالات، تلقينات، برداشت ها، محاسن، مضار، هيجانات، و ديگر عواملي است كه شخصيت يك محصول، يك خدمت، يك مارك تجاري يا يك بنگاه را در ذهن مصرف كننده مجسم مي سازد(كاتلر1991).

 

شكل شماره 1: تصوير ذهني نام ونشان تجاری

7- وفاداري به مارك

وفاداري به مارك يعني شرايطي كه مشتري با انتخاب نام يا مارك خاصي براي كالاي خاصي به بازار مي رود و به هيچ وجه مارك ديگر يا كالاي جانشين را نمي پذيرد و آن قدر به جستجو ادامه مي دهد تا كالاي مورد نظر خود را پيدا كند(همان منبع).

8-علامت تجاري[1]

علامت تجاري، قسمتي از نام و نشان تجاري  است كه از حمايت قانوني برخوردار است. علامت تجاري حافظ حقوق انحصاري فروشنده براي استفاده از نام يا نشان تجاري است. علامت تجاري در تملك صاحب آن است و ديگران مجاز به استفاده آن نيستند(همان منبع).

9-ابعاد دانش نام و نشان تجاري

دانش نام و نشان تجاري  بر حسب عقايد شخصي يا معني و مفهوم يك نام و نشان تعريف مي

شود كه در ذهن وحافظه مشتريان ذخيره شده ،. به اعتقادكيلر هشت بعد دانش نام و نشان تجاري شامل آگاهي ،ويژگيها ،مزايا ،تصورات ،تفكرات ، احساسات ،نگرشها و تجربيات است كه اين ابعاد و جنبه ها در شكل زير نشان داده  شده است:

 

شكل شماره2:  ابعاد و جنبه هاي دانش نام و نشان تجاري

[keller,2003]

10-استراتژي كسب و كار و  نام و نشان تجاري

برنامه ريزي استراتژيك براي يك نام و نشان تجاري  با شناخت استراتژي كسب وكار سازمان شروع مي شود. استراتژي كسب و كار در جهت رسيدن به رفتار خاص مشتري است. تنها در صورتي كه مصرف كنندگان كالا/كالاهاي شركت را خريداري، استفاده و قيمت بالاتري پرداخت نمايند، اهداف استراتژي كسب وكار تحقق يافته است. اين اهداف شامل سهم بازار بيشتر، بازده هاي فزاينده، حاشيه سود بالاتر و ارزش بيشتر براي ذي نفعان است. نام و نشان تجاري ها براي ترغيب مصرف كنندگان به بروز رفتاري كه اين اهداف را براي سازمان محقق سازند، طراحي مي شوند. بنابراين تاثير استراتژي كسب وكار بر استراتژي نام و نشان تجاري  مستقيم و جالب توجه مي باشد(Globalin,2004).

 

شكل شماره3: چرخه برنامه ريزي استراتژيك (همان منبع)

 

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

 

می خواهید بیشتر بدانید؟

دانلود کنید.

نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TUSTAM.TBRAND MAGMT.VZRI با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

 

[1] Trademark

[1] -Image

 

 

 

1-1-41-1- مقدمه وضرورت

می توان اذعان نمود که کلیه مراحل فرآیندی ونتایج حاصل از استقرار مدیریت استراتژیک برپایه متغیرهایی است که جایگاه های گوناگونی را به خود می گیرند. ازطرف دیگر، دسته بندی وتعیین متغیر های هر حوزه استراتژیک،کار برنامه ریزی را راحت تر می کند.

دراین کتاب از عبارت نقشه راه برنامه ریزی برای مشخص کردن ترکیب متغیرها برحسب روش سنجش ،مقیاس و واحد اندازه گیری برای هر کسب وکار وهر حوزه جغرافیایی فرایندکار ویکپارچگی نتایج را تضمین می کند. در ادامه بحث ، انواع متغیر درحد نیاز فرآیند مدیریت استراتژیک تعریف می شوند.

1-1-41-2-تعریف و نوع بندی های متغیر

هرگاه پدیده ای در دو زمان متمایز (t , t+€) مقادیر متفاوتی را به خود اختصاص دهد،گوییم آن پدیده یک متغیر است. بدیهی است درصورتی که پدیده مورد نظر دردو زمان متفاوت مقادیر متمایزی را به خود نگیرد، آن را به جای متغیر،پدیده ای ثابت می نامیم.

1-1-41-2-1- نوع متغیر در نگرش سیستمی

با توجه به نگرش سیستمی ، هر متغیری می تواند جایگاه و یا موقعیتی خاص را در فرآیند سیستم به خود اختصاص دهد. برای تشخیص جایگاه هر متغیر، کل مبحث مدیریت استراتژیک دریک سازمان به عنوان یک زیر سیستم در نظر گرفته شده و بر آن اساس جایگاه های زیر برای هر متغیر تعریف شده است.

الف- مقدمات و بستر[1]

منظور کلیه منابعی است که سایر سیستم های خارج از مجموعه مورد مطالعه درشرکت، باید برای زیرسیستم مورد نظرفراهم آورند. برای مثال، اگر سیستم منابع انسانی را در نظر بگیریم، زیر سیستم نگهداشت می تواند مبنای مورد مطالعه باشد. آنگاه اگر این زیر سیستم نیاز به یک ارتباط اینترنتی داشته باشد که قاعدتاً باید درحوزه فناوری اطلاعات پی گیری شود وآن را از طریق سیستم های بیرونی فراهم نماید، آنگاه آنرا جزو مقدمات و بستر این زیر سیستم می نامیم . مقدمات و بستر هر سیستم در واقع آن قسمتی از ورودی های زیر سیستم هستند که توسط سایر زیرسیستم ها ی شرکت فراهم می گردد. در صورتی که مایل به استفاده از واژه مقدمات و بستر نباشیم می توان آنها را جزو ورودی های زیر سیستم قرار داد.

ب- ورودی های زیر سیستم[2]

به کلیه منابع مورد نیاز زیرسیستم گفته می شود که توسط سایر زیرسیستم های هم خانواده یک سیستم فراهم می شود. برای مثال، زیر سیستم جذب و بهینه سازی منابع انسانی نیاز به گزارش از تعداد نیروی انسانی بر حسب تحصیلات دارد. این گزارش توسط زیر سیستم نگهداشت تهیه و ارائه می شود. به چنین مواردی ورودی زیر سیستم جذب و بهینه سازی گفته می شود. درمثالی دیگر،در صورتی که زیر سیستم جذب و بهینه سازی خود نیاز به تعدادی نیرو داشته باشد، تامین این نیرو نیازمند مجوزی است که مثلاً کارگزینی صادر و ارائه می نماید. این نیز جزو ورودی های زیر سیستم جذب و بهینه سازی می باشد.

پ- فرآیندها[3]

به مجموعه ای از اقدامات و یا فعالیت های بهم پیوسته گفته می شود که در درون یک زیر سیستم برای تبدیل ورودی ها به نتایج یا خروجی شکل گرفته و به کار می رود.

بسیاری از فرآیندهای اصلی در یک زیر سیستم مشخص بوده و در راستای خروجی های آن زیر سیستم می باشد. این فرآیندها را می توان اختصاصی آن زیر سیستم دانست. اما میزانی از فرآیندهای هرزیر سیستم ضمنی بوده و کمتر مورد توجه قرارمی گیرند. این موارد،آنهایی هستند که مربوط به برنامه ریزی و سازماندهی و هدایت منابع در راستای تحقق خروجی های آن زیر سیستم می باشد. این موارد معمولاً توسط آیین نامه ها و دستورالعمل و روش ها به صورت عمومی و یا دربعضی موارد به شکل اختصاصی دنبال می شوند. اینها چارچوب وباید نبایدهای فرآیندهای زیر سیستم را تعیین می کنند.

ت- خروجی ها[4]

خروجی ها یا نتایج،متغیرهایی هستند که عملکرد حاصل شده از یک زیر سیستم را مشخص می نمایند. این نتایج معمولاً وارد یک زیر سیستم همکار و نزدیک می شود و در این صورت، ورودی آن زیر سیستم محسوب می گردد. نتایج هر زیر سیستم آن متغیرهایی هستند که صرفاً وابسته به عملکرد همان زیر سیستم است و اگر ورودی ها و مقدمات و بستر بطور مناسب فراهم گردد، آنگاه چنین نتایجی از همان زیر سیستم مورد انتظار خواهد بود. برای مثال، از زیر سیستم جذب و بهینه سازی انتظار می رود که در پایان دوره، تعداد نفرات تعیین شده را با کیفیت مورد انتظار به کار گیرد. این متغیر، خروجی سیستم مذکور نامیده می شود.

ث- پیامدها[5]

به نتایجی گفته می شود که حصول آن صرفاً به عملکرد یک زیر سیستم مرتبط نیست بلکه عملکرد سایر زیر سیستم ها و یا سیستم ها در حصول آنها دخیل است. به پیامد ها، نتایج نهایی نیز گفته می شود. غالب مباحث کلیدی و نتایج نهایی در هر تحقیق وابسته به عملکرد تک تک زیر سیستم ها و یا حتی افراد درون شرکت دارد. برای مثال، رضایت مشتری یک شاخص کلیدی پیامد است که تلاش کلیه زیر سیستم های شرکت در آن تاثیر دارد. بنابراین، نمی توان گفت عملکرد یک زیر سیستم مثل بازار و مشتری، رضایت مشتری را نتیجه می دهد. موردی دیگر، درآمد شرکت است. این مورد نیز حاصل زحمات کلیه زیر سیستم های شرکت می باشد. با این حال، تعیین سهم هر زیر سیستم در نتایج نهایی از موضوعات مهم و حیاتی است که امید است در بررسی های بعدی حاصل گردد.

ج- محیط سیستم[6]

در بیرون مرزهای یک سیستم متغیرهایی وجود دارند که بر عملکرد آن تاثیر می گذارند. به این دسته از متغیرها محیطی گفته می شود. ازدیدگاه استراتژیک هر سیستم جدای از محیط درونی خود، دو محیط نزدیک ودور [7]نیز دارد.

سازمان به مثابه یک سیستم، محصولات وخدمات خود را به محیط نزدیک عرضه می کند ودرقبال آن ارزشی را دریافت می کند. بازخورهای مثبت ومنفی ازمحیط، تغییرات مورد نیاز در درون سیستم وخروجی هایش را مشخص می کند.

د- بازخور[8]

بازخور به فرآیند چرخشی گفته می شود که حاصل از نتایج یک زیر سیستم ، برای اصلاح و یا بازنگری در مقدمات و بستر، ورودی ها و فرایندهای آن زیر سیستم ارائه می گردد. شاید بتوان گفت که در سیستم های کشور بدین مبحث کمتر توجه می شود و اهمیت و جایگاه خود را پیدا نکرده است. اما اگر بخواهیم به نتایج مورد انتظار برسیم و زیر سیستم ها از پویایی لازم برخوردار بشوند، توجه و تاکید بر بازخورد نقشی اساسی پیدا می کند.

بازخوردها اساساً در قالب گزارشات مقایسه معیاری مثل برنامه و عملکرد شکل می گیرند. بنابراین لازم است تا توسط سایر زیر سیستم ها و یا خود زیر سیستم، اطلاعات عملکردی در یک دوره زمانی مشخص تولید و پردازش شده و با برنامه تعیین شده مقایسه گردیده و مغایریت های احتمالی به مراجع ذی صلاح ارسال شود.

اگر مغایرت حاصل از مناسب نبودن برنامه یا معیار باشد، آنگاه اصلاح مقادیر شاخص های نتیجه ای و ابلاغ آن مشکل را در فاز مقدماتی حل خواهد نمود. اما اگر مغایرت حاصل از عملکرد نامناسب باشد، آنگاه می توان به دنبال علت آن در اجزای زیر سیستم گشت.

شکل شماره 1 : جایگاه متغیر در نگرش سیستمی به سازمان

1-1-41-2-2-  نوع متغیر با رویکرد پژوهشی

درهر پژوهشی درحوزه سازمان ومدیریت، نیاز به تعریف متغیرهای کلیدی ونقش مفروض آنها میباشد. پژوهش، خواه تجربی وخواه میدانی می تواند ارتباط و یا تاثیر متغیر(ها)یی بر متغیر(های)دیگر را بررسی نماید. در ادامه بحث متغیرها با توجه به موقعیت خود  در طرح تحقیق تعریف می شوند.

الف- مستقل و وابسته[9]

هرگاه تغییرات متغیری به تغییرات در متغیردیگری وابسته نباشد،آن را متغیر مستقل گوییم. از سویی دیگر،هرگاه تغییرات در یک متغیر به تغییر در دیگری وابسته باشد،آن را وابسته گوییم. در موضوع بررسی تاثیر آموزش بر بهره وری نیروی انسانی ،اولی مستقل ودومی وابسته است. دقت کنید مستقل و وابسته متغیر ذاتی نیست وبستگی به چارچوب پژوهش دارد.

ب- میانجی و کنترلی[10]

هرگاه متغیرمستقل وسومی در وسط رابطه بین دو متغیر مستقل و وابسته قرار گرفته وبر آن رابطه تاثیر داشته باشد،آن را میانجی گوییم. مانند موضوع بررسی نقش میانجی هوش در رابطه بین کیفیت آموزش با بهره وری نیروی انسانی که درشکل زیر آمده است. متغیر کنترلی یا مداخله گرهمان نقش را دارد ولی نظر محقق بر کنترل تاثیر آن بر رابطه مذکور است. درمثال فوق می توان تعریف کرد که جنسیت نقش کنترلی در رابطه بین کیفیت آموزش وبهره وری نیروی انسانی دارد. دراین صورت می توان نقش آن متغیررا به شیوه های مختلف کنترل نمود. برای نمونه می توان تعداد مرد وزن را مساوی نمود ویا مردها را حذف کرد. متغیرهای کنترلی می توانند از نوع مداخله گر باشند. دراین صورت محقق با درمطالعات میدانی خود با سنجش آن،نحو تاثیر گذاریش را بر متغیرهای اصلی تحقیق بررسی می کند. برای نمونه،میزان تحصیلات درمثال فوق می تواند نوعی متغیر مداخله گر باشد.

شکل شماره 2  : ارتباط سه متغیر مستقل،میانجی و وابسته

 

پ- مزاحم و غیرقابل کنترل[11]

هر متغیری که درسنجش تاثیرویا ارتباط دو متغیر مزاحمت ایجاد نماید آن را متغیرمزاحم یا نویز گوییم. این گونه متغیرها را گاهی نمی توان شناسایی نمود ویا تاثیر آنها را بر رابطه مورد بررسی کنترل نمود. به همین دلیل، این دو نوع متغیر را که اساسا بیرونی هستند درکنار هم آوردیم. صدای بلندگو در هنگام امتحان دادن یا حالت روحی وروانی پاسخگو درهنگام تکمیل پرسشنامه، متغیرهای مزاحم هستند واغلب غیرقابل کنترل توسط پژوهشگر می باشند.

ت- مستقیم ومعکوس بودن ماهیت متغیر[12]

معمولا در تعریف یک مدل تحلیل استراتژیک متغیرهایی در سه سطح بعد،مولفه وشاخص تعریف می شوند. در این موارد صرفا متغیرهای سطح سوم یعنی شاخص ها یا نماگرها مورد اندازه گیری قرار می گیرند. اما نکته مهم این است که کلیه متغیرها بایستی با همدیگر همسو بوده ویا به شیوه ای همسو شوند.

هر متغیری که افزایش همسو داشته باشد ماهیت مستقیم ودر غیر این صورت معکوس نام گذاری          می کنیم. درصورتی که تغییرات با همدیگر ارتباط مستقیم نداشته باشد که آن را نامشخص می نامیم. بنابرتعریف، ماهیت مستقیم یعنی مقادیر امتیاز متغیر هنگامی زیاد می شود به جذابیت بیشتر منجر گردد.

برای مثال، فرض کنید که برای سنجش جذابیت بازار متغیرهایی مانند جدول زیر تعریف شده باشند. برای روش شدن موضوع به اصلاح های لازم در آن می پردازیم. اولین مولفه با متغیر جذابیت بازار همسو نیست ومعکوس است. برای همسو کردن مولفه کافی است که واژه سهولت را در ابتدای آن اضافه کنیم. چونکه هر چه رقابت سهل تر باشد موجب جذابیت بیشتر کسب وکار می شود. متغیرتعیین شده ردیف سوم نیز با جذابیت همسو نیست. در صورتی که هنوز مورد سنجش قرارنگرفته نیز می توان همان عبارت سهولت را به جای شدت استفاده نمود. یعنی عبارت شاخص به” سهولت رقابت در کسب وکار(تعداد اندک رقبا)” تغییر یابد.

اما فرض کنید که متغیرها مورد سنجش قرار گرفته است و پاسخگویان به شدت رقابت امتیاز داده و این امر بر عکس جذابیت بازار است. در این صورت نوعی پردازش اولیه داده ها در سیستم لازم است.

جدول شماره 1 : نمونه ای از متغیرهای منتخب برای سنجش جذابیت بازار کسب وکار

رديف مولفه ماهیت مولفه شاخص ماهیت شاخص
1 رقابت در كسب و كار معکوس كيفيت فضاي رقابتي در كسب و كار(منصفانه بودن فضاي رقابت) مستقیم
2 محدوديت در واردات  محصولات وخدمات كسب و كار مستقیم
3 شدت رقابت در كسب و كار ( تعدد رقبا) معکوس

برای همسوسازی متغیرها لازم است تا مقادیر داده شده معکوس بشوند. این عمل باعث می شودتا زیادترین مقادیر در طیف به کاربرده شده با کمترین و برعکس آن جایگزین شوند. دقت کنید نوع مقیاس متغیر بر شیوه جایگزینی آن تاثیر می گذارد.

ث- متغیرهای علت ومعلول[13]

دو متغیر می توانند رابطه علت ومعلولی کامل ویا ناقص داشته باشند. در رابطه علی کامل اگر علت حذف شود ، معلول هم به طور کامل از بین می رود. در رابطه ناقص می توان گفت که این رابطه به میزانی برقرار است.

نکته ای را که باید خاطر نشان کنیم این است که موجود وابسته معلول تنها از همان جهت وابستگی و نسبت به موجودی که وابسته به آن است معلول نامیده می شود نه از جهت دیگر و نه نسبت به موجودی دیگر. همچنین علت از همان جهتی که موجود دیگری وابسته به آن است و نسبت به همان موجود علت نامیده می شود نه از هر جهت و نسبت به هر موجودی .

برای مثال، می گوییم که اعتیاد علت طلاق است. یعنی ابتدا اعتیاد رخ می دهد وسپس طلاق هم رخ می دهد. البته این رابطه ناقص است. زیرا نمی توان گفت که تنها اعتیاد است که موجب طلاق می شود. درمبحث مدیریت استراتژیک این سوال مطرح است که اگر سود خالص شرکت را معلول فرض کنیم علت ویا علل آن چه هستند؟

سوال فوق وامثال آن را می توان یکی از مهمترین نتایج استقرار نظام مدیریت استراتژیک به خصوص کنترل استراتژیک وعملیاتی در سازمان دانست. دراین زمینه کاپلان ونورتون در تشریح کارت امتیاز متوازن خود سعی کردند تا نوعی رابطه علی را تعریف کنند. ابعاد مورد نظر در نمودار زیر آمده است.

 

 

 

شکل شماره 3  : جنبه های مورد تاکید در کارت امتیازی متوازن

1-1-41-2-3- نوع متغیر با رویکرد ریاضی

مقدمه

درحوزه ریاضی به نوع اندازه متغیر توجه شده است.تعریف انواع اعداد یکی از مباحث است که دراین کتاب چندان کاربرد ندارد.موارد قابل استفاده در ادامه تشریح می شود.

الف- پیوسته وگسسته[14]

کار پژوهشگر، جمع آوری اطلاعات و تجزیه و تحلیل داده های جمع آوری شده از متغیرها است.   همان طور که قبلاً ذکر شد، متغیرها به وسیلۀ عدد یا ارزش، مشخص می شوند. ماهیت اعداد و ارزش   ها بستگی به این دارد که متغیر موردنظر پیوسته است یا گسسته.

متغیر گسسته می تواند اعداد یا ارزش هایی را که مشخص کننده یک وجه مشخص و معین از یک مقیاس هستند، به خود اختصاص دهد. به عنوان مثال، جنسیت یک متغیر گسسته است: یک شخص یا زن است یا مرد. اختصاص هر نوع ارزش دیگری بین این دو نوع ارزش امکان پذیر نیست. تعداد بازیکنان یک تیم فوتبال نیز یک متغیر گسسته است، زیرا فقط امکان داشتن1 تا 11بازیکن و نه 5/7 نفر بازیکن وجود دارد.

متغیر پیوسته، متغیری است که بین دو واحد آن هر نقطه یا ارزشی را می توان انتخاب کرد. درتعریف ریاضی متغیر پیوسته گفته می شود که آن متغیری است که در فاصله مورد نظر هر مقداریا ارزشی را بتواند به خود اختصاص دهد. به عنوان مثال، وزن یک متغیر پیوسته است و می تواند بین صفر تا بی نهایت باشد. قد، زمان، طول یا ارتفاع پرش، درصد چاقی بدن و سطح هموگلوبین خون متغیرهای پیوسته هستند.

ناگفته نماند که در عمل تشخیص بین متغیر پیوسته و گسسته به صورت نظری امکان پذیر نیست. دلیل این امر فقدان وسایل اندازه گیری دقیق و مناسب است. در خیلی از متغیرهای پیوسته ما ناگزیرهستیم اعداد را به صورت کلی برای اندازه گیری به کار بریم. بهرۀ هوشی از نظر تئوری یک متغیر پیوسته است. اما در عمل، آزمودنی که برای اندازه گیری هوش به کار برده می شود، به گونه ای است که نمره ها را به صورت کلی یا نمره های گسسته نشان می دهد.

ب-متغیرهای کمی وکیفی[15]

متغیر یک مفهوم است که می تواند مشاهده یا اندازه گیری شود. این اندازه گیری ممکن است به صورت کیفی یا کمّی انجام شود. متغیر کمّی به متغیری اطلاق می  شود که از نظر کمّیت تغییر می کند و اختلاف مقادیر آن را می توان با استفاده از عدد ثبت کرد و آنها را می توان با هم جمع کرد. متغیرهای کمّی، متغیرهایی هستند که انسان توانسته است برای آنها واحد و مبدأ اندازه گیری معین کند، مانند: قد، وزن، سن.

متغیر کیفی، به متغیری اطلاق می شود که اختلاف و تغییرات بین میزان های مختلف آن کیفی است و برای ثبت آن ممکن است از روش های دیگری غیر از به کار بردن عدد استفاده شود. به عبارت دیگر پژوهشگر، توانایی اندازه گیری متغیر کیفی را ندارد و ویژگی های آن را نمی تواند به وسیلۀ ارقام ریاضی نمایش دهد. برای ثبت مشاهدات یا اندازه گیری هایی که از این متغیر به عمل می آید، از حروف الفبا یا کد استفاده می شود. این گونه متغیرها را نمی توان جمع و تفریق کرد و برای آنها مبدأ اندازه گیری نیز وجود ندارد. رنگ مو، رنگ چشم، و جنسیت متغیرهای کیفی هستند.

پ- قطعی و فازی[16]

مجموعه‌های قطعی در واقع همان مجموعه‌های عادی و معمولی هستند که در ابتدای نظریه کلاسیک مجموعه‌ها معرفی می‌شوند. افزودن صفت قطعی به واقع وجه تمایزی را ایجاد می‌نماید که به کمک آن می‌شود یکی از مفاهیم ابتکاری و حیاتی در منطق فازی موسوم به تابع عضویت را به آسانی در ذهن به وجود آورد. در حالت مجموعه‌های قطعی، تابع عضویت فقط دو مقدار در برد خود دارد (در ریاضیات، برد یک تابع برابر با مجموعه تمام خروجی‌های تابع است).آری و خیر (یک و صفر) که همان دو مقدار ممکن در منطق دو ارزشی کلاسیک هستند.[17]

یک متغیر با مقادیرش که توسط مجموعه‌های فازی تعریف شده باشد، یک متغیر زبان‌شناسانه خواهد بود. اجازه دهید مثالی بزنیم. برمبنای تعاریف فوق تا قبل از تبیین منطق فازی وبرمبنای منطق دوارزشی کلاسیک، درسنجش گرمی هوای اطاق پاسخ دو حالت بیشتر ندارد :آری وخیر. اما منطق فازی بیان گرمی اطاق را به حالت های گوناگون مثل عددفازی(23 درجه شاید یکی کمتر یا دوتا بیشتر) و واژگان زبانی پنج تایی(خیلی گرم تا اندکی گرم)ممکن نموده است واین بیان ها با استفاده از منطق فازی قابل تبدیل به عدد هستند.

1-1-41-3-مقیاس بندی متغیر

1-1-41-3-1- مقیاس نسبی

در اين نوع مقياس، متغير يا عنصر ضمن اينكه براي حالات خود عنواني را مي گيرد، رتبه اي را براي هر دسته مشخص است، امكان انجام هر چهار عمل اصلي بر روي آن ها وجود دارد. اين مقياس تمام اعداد حقيقي را در بر مي گيرد و دارای صفر مطلق است.

1-1-41-3-2- مقیاس فاصله ای

هنگامي كه يك متغیر بتواند ضمن تخصیص نام براي حالات، اختصاص رتبه، يك فاصله مساوی نيز به خود بگيرد گويند مقياس آن فاصله اي است. برای نمونه،اعداد، زمان يا تاريخ و.. می توانند مقیاس فاصله ای بگیرند. این مقیاس دارای صفر قراردادی است. مانند درجه حرارت که صفر درجه جایی است که آب یخ می زند.

1-1-41-3-3- مقیاس رتبه ای

هنگامي كه بتوان ضمن تعيين اسم يك ويژگي، آن ها را رتبه بندي نيز نمود، گويند مقياس رتبه اي است. بر روي اين مقياس مي توان ضمن دسته بندي و شمارش تعداد در هر دسته اي، نوع رتبه را نيز براي آن ها تعيين نمود. براي مثال، مي توان گفت كه متغیر مورد نظر درجه بندي شده است. از درجه يك تا درجه … كه بر اساس رتبه اي كه كاربر به آن مي دهد، اولويت آن ها نسبت به همديگر مشخص مي شود.

1-1-41-3-4- مقیاس اسمی

هنگامي كه صرفاً تعيين حالت و نام گذاري برای وضعیت متغیر امكان پذير باشد از مقياس اسمي استفاده مي شود. بر روي اين نوع مقياس صرفاَ عمليات شمارش امكان پذير است. براي مثال، متغیر جنسيت می تواند دو حالت مرد و زن را به خود اختصاص دهد. در گزارش گیری نیز می توان تعداد ویا درصد هر کدام را محاسبه نمود.

1-1-41-3-5-کاربرد مقیاس در فرآیند

هر متغیری دارای یک واحد سنجش می باشد. بدیهی است که واحدهای سنجش نیز در قالب مقیاس های فوق جای می گیرند. بنابراین، برحسب هر مقیاس می توان واحدهای سنجش را تعریف نمود. بدیهی است که با انتخاب یک مقیاس می توان واحدهای سنجش را فیلتر نمود وحق انتخاب های مشخصی را برای کاربر ایجاد کرد. برای نمونه،اگر برای متغیری مقیاس رتبه ای تعیین گردد،آنگاه انتخاب واحدهای سنجش دوحالتی مثل بلی وخیر ممکن نمی باشد.

از طرف دیگر، با انتخاب مقیاس خاصی محدودیت هایی بر انجام محاسبات(چهار عمل اصلی)ایجاد می گردد. برای نمونه، اجازه تجمیع مقادیر دو متغیر با مقیاس های اسمی ونسبی داده نمی شود. بنابراین، این ویژگی می تواند در طراحی سیستم کنترلی، کاربر را یاری رساند.

1-1-41-3-6- قاعده تبديل مقياس ها به همديگر

در پردازش های اولیه داده ها وبه اصطلاح روش های تلخیص اطلاعات ،مقیاس تعیین شده برای هر واحد سنجش نقشی اساسی ایفا می نماید. قاعده کلی این است که مي توان مقياس هاي سطح بالا را به سطوح پايين تر تبديل نمود. اما برعکس آن امکان ندارد. برای روش شدن موضوع،مقیاس های مختلف برای وزن محصول را در زیر مشاهده نمایید:

– وزن محصول: 13.75 کیلو(مقیاس نسبی)

– وزن محصول:بین 10 تا 15 کیلو(مقیاس فاصله ای)

– وزن محصول: خیلی سنگین(مقیاس رتبه ای)

– وزن محصول: سنگین درمقابل سبک (مقیاس اسمی)

این قاعده کلی برای تلخیص وپردازش اطلاعات در نمودار زیر نشان داده شده است.

 

شکل شماره  4  : سطح بندی مقیاس های اندازه گیری و امکان تبدیل آنها به همدیگر

 

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

[1] – Preliminaries

[2] -Inputs

[3] -Processes

[4] -Outputs or Results

[5] -Impacts  or Outcomes

[6] -System Environment

[7] -Immediate and remote Environments

[8] -Feedback

[9] – Independent and Dependant

[10] – Moderating or Mediating and Controlling

[11] – Noise and Uncontrolabe

[12] – Direct and Indirect in essense

[13] – Cause and Effect

[14] – Continuous vs Discrete

[15] – Quantitative vs Qualitative

[16] – Crisp vs Fuzzy

[17] -https://fa.wikipedia.org/wiki/

1-1-42-1- شرح موضوع

اگرچه عواملي كه در بخش عمومي و خصوصي در تصميم گيري استراتژيك دخالت دارند تقريباً مشترك و مشابه مي باشند، اما هدف در هر عامل و فرآيند عمليات تا حدودي متفاوت است.

به عنوان مثال، محيط بازار در هر دو مطرح مي باشد اما در بخش عمومي تخصيص منابع از محل هزينه هاي عمومي و براي خدمات دهی رایگان انجام مي گيرد، در صورتي كه در بخش خصوصي  منابع بر اساس نرخ بازگشت سرمايه و چگونگي بازگشت آن مورد نظر و ملاحظه قرار مي گيرد.

در تمامي كشورها (اعم از توسعه يافته و توسعه نيافته، با گرايش به نظام تمركزي يا بازار) موسسات عمومي كماكان فعاليت هاي اصلي و حساس جامعه را به عهده دارند و به عنوان ابزار كنترل كننده خط مشي ها و استراتژي هاي بخش دولتي در جامعه فعاليت مي كنند.

بوزمن[1]  مدعي است كه كليه سازمان ها عمومي هستند و اين نشان دهنده نوع رفتارآنها است. سطح انتظار عمومي جامعه از اين سازمان ها عملكرد آنها را تعيين مي كند. به همين دليل واژه عمومي را براي آنها استفاده مي نمائيم. به همين خاطر، تفاوت درجه حاكميت دولت روي سازمان ها است كه آنها را از يكديگر تفكيك پذير مي نمايد. به همين خاطر مديريت استراتژيك براي كليه سازمان ها قابليت كاربرد دارد، اگر چه بخش عمومي معادل بخش دولتي نيست و سازمان ها در بخش هاي مختلف از جمله سازمان هاي تجاري، سازمان هاي عمومي و سازمان هاي عام المنفعه مي توانند سازمان دهي گردند (بوزمن،1987).

وجوه تمايز بين سازمان هاي عمومي و خصوصي را مي توان براساس فاكتورهاي تفاوت هاي محيطي، محدوديت ها، انگيزه و محركه هاي اصلي فعاليت و فرهنگ بر شمرد. بن­ و­گاوس(1983)[2]  تفاوت سازمان هاي عمومي و خصوصي را در سود و زيان دانسته اند كه براي يكي جنبه عمومي و براي ديگري جنبه فردي پيدا مي كند و نسبت به امنيت و درجه عملكرد سازمان براي جامعه و يا افراد سنجيده مي شود(لوین و همکاران[3]،1976).

ريني(1989)[4]عوامل متمايز كننده بخش هاي عمومي و خصوصي را ارائه نموده است. نظر وی سبب شد تا طبقه بندي براساس محيط، تبادلات و مشخصه هاي فرآيند و يك سري سرفصل هاي ديگر نيز بیان شود كه بتواند تفاوت ها را بين بخش هاي عمومي و خصوصي و غير انتفاعي مشخص نمايد. در جدول زیر تفاوت هاي اين سه گروه آورده شده است.

جدول1  : محورها و حوزه هاي اختلاف بخش هاي عمومي، خصوصي و عام المنفعه

                       بخش ها

 

عوامل محيطي

بخش خصوصي بخش عام المنفعه بخش عمومي
بازار رفتار خريد مشتري ها بازار را              تعيين مي كند بازار با تركيبي از  مجموعه هاي نظارت كننده و رفتار خريد مشتريان شكل مي گيرد مجموعه هاي نظارت كننده در بازار دخالت دارند
با رقابت بين سازمان ها سرويس مورد نظر ارائه مي شود. با ارائه امتيازات پنهان و آشكار سرويس مورد نظر در محيط بازار  تامين  مي شود. با همكاري بين سازمان ها سرويس مورد نظر ارائه مي شود.
سرمايه گذاري از محل درآمد ناشي از خدمات انجام مي شود. سرمايه گذاري با تلفيقي از تخصيص بودجه و درآمد سرويسهاي خدماتي و يا اخذ ماليات تحقق مي يابد. سرمايه گذاري از طريق تخصيص بودجه انجام  مي گيرد. (خدمات رايگان است)
اطلاعات بازار اغلب موجود است. اطلاعات بازار بوسيله همكاري ها بدست مي آيد. اطلاعات بازار اغلب موجود نيست.
علائم بازار واضح است. علائم بازار ممكن است واضح يا نامشخص باشد. علائم بازار ضعيف است.
محدوديت ها استقلال داخلي و انعطاف پذيري تنها با قانون و روابط داخلي محدود مي شود. پيمانكاران استقلال داخلي و انعطاف پذيري را     محدود مي كنند (براي مثال، پزشكان در يك بيمارستان، كاربران يك مركز هنر نمايشي) حكم ها و ممنوعيت ها، استقلال داخلي و انعطاف پذيري را محدود مي كند.
نفوذ سياسي به طور استثناء از نفوذ سياسي استفاده  مي شود (بدون ملاحظات خاص) براي معامله با پيمانكاران به واسطه نياز دارد. براي مقابله با نفوذ و دسيسه و كمك به مذاكرات به واسطه نياز دارد.
نفوذ سياسي به صورت غير مستقيم اعمال مي شود. نفوذ سياسي  به صورت غيرمستفيم اعمال مي شود نفوذ سياسي از سوي مسئولين و پيمانكاران اعمال مي گردد.
مبادلات      
جبر مصرف اختياري و پرداخت براساس ميزان استفاده شده صورت مي گيرد. مصرف اختياري و پرداخت براساس ميزان استفاده   نشده صورت مي گيرد. مردم بايد سرمايه گذار و بهره بردار، خدمات سازمان ها باشند.
فشار ارتباط محدود سازماني با تاثير اجتماعي اندك اصول مورد توافق مستقل از قوانين دولتي مي تواند ارتباطات اجتماعي را محدود كند. گستره وسيعي ار ارتباطات سازماني با تاثير اجتماعي قابل ملاحظه.
آراء عمومي مي تواند ايده ها و فرآيندهاي توسعه اي را تفكيك كند. ايده ها و فعاليتهاي توسعه اي به صورت دوره اي مورد بازبيني قرار مي گيرد. نمي تواند ايده ها و فرآيندهاي توسعه اي را از هم تفكيك نمايد.
مالكيت مالكيت به سهامداران تعلق دارد كه تمايلاتشان براساس شاخص هاي مالي بيان مي شود مالكيت براي ايجاد پيشرفت در عملكرد سامزان به خود كارمندان واگذار مي شود (به طور مثال: پزشكان بيمارستان) شهروندان اغلب به عنوان مالك مطرح مي شوند و توقعاتشان را درباره فعاليتهاي سازمان و نحوه اجرا و هدايت آنها اعمال مي نمايد.
تعداد كمي از صاحبان سرمايه در كنار سهامداران قرار مي گيرند تعداد صاحبان سرمايه زياد است صاحبان سرمايه در همه جا حضور دارند.
اهداف اهداف واضح است و براساس آنها توافق به عمل آيد. اهداف چندگانه است و به سختي اولويت بندي مي شوند و ارزيابي ها به مشاجره منتهي مي شود. اهداف پيچيده شده و مشخص كردن آنها امري مشكل و بعضاً با هم ناسازگار هستند.
ملاحظات رشد اقتصادي حاكم است.

 

تركيبي از عدالت اجتماعي و رشد اقتصادي در نظر گرفته مي شود. ملاحظات عدالت اجتماعي حاكم است.
محدوديت اختيارات تحقق وابسته به مجموعه هايي است كه توانايي انجام دارند. تحقق وابسته به امنيت مورد توافق پيمانكاران است (مثلاً پزشكان بيمارستان) تحقق براساس سرمايه هايي كه فراتر از كنترل رهبري است
مديريت سازمان كاملاً مستقل از تاثيرات محيط خارجي است مديريت سازمان در يك چهارچوب مشخص مسئوليت دارد. مديريت سازمان تحت پوشش دولت است.
بدون محدوديت محدوديتها به واسطه نقشها و رويكردهاي سنتي حاصل مي شود. محدوديتها به واسطه نقش فعاليتهاي بخش عمومي ايجاد مي شود.
سطح بازدهي مطلوب واضح و ثابت براي يك دوره طولاني، عامل فوريتها و ضرورتها است نحوه عملكرد منشاء هاي مختلف دارد، ماداميكه يك ديدگاه مشترك بوجود نيايد ضرورت تلقي مي شود. يك جريان مبهم و غير ثابت با انتخابات و انتصابهاي سياسي تغيير مي كند، عامل ركود و بيكاري است.
انگيزه ها و مشوق ها مالي انتظارات براساس معيارهاي حرفه اي ايجاد مي شود. محرمانه بودن شغل، مسئوليت و قدرت، به رسميت شناختن، نقشها و وظايف

منبع:همان

سطح ملي عموماً روي مردم و انتظارات، ارزش ها و اهداف كلان و سياست هاي كلي حساسيت خواهد داشت .تفاوت عمده بين دو بخش در اثربخشي است . بخش عمومي [5]به دنبال رضايت و تحقق ماموريت عمومي است وبخش خصوصي[6] ، بدنبال منافع و سود بيشتر مي باشد.

1-1-42-2- ابعاد مشکل ساز و راه حل

اطلاعات فوق به میزانی در درک تفاوت ماموریت سازمان ها کمک می کند. اما نظر به اینکه محور این کتاب شرکت های جامعه است، محوریت ایجاد منافع پایدار برای ذینفعان به تفکیک سازمان ها کمک شایانی می کند. البته تفکیک سازمان ها از این جهت در عمل کار راحتی نیست. زیرا ممکن است ماموریت آنها به صورت دقیق در عمل پیاده نشده باشد.

سازمان ها را می توان برحسب نوع ماموریت کلانی که دارند دسته بندی نمود. آنچه برای فرایند برنامه ریزی استراتژیک مهم است اینکه موسسین شرکت یا سازمان با چه مقصد یا ماموریتی آن را تاسیس کرده اند. برای این هدف کتاب، سه نوع سازمان قابل تشخیص است:

الف- سازمان با ماموریت به دنبال سود[7]: شامل شرکت هایی می شود که مقصد از تاسیس آن صرفا حصول منفعت یا به طور مشخص کسب سود است.

ب- سازمان با ماموریت نه فقط برای سود[8]:شامل موسساتی می شود که ضمن کسب سود به دنبال ارائه خدمت نیز هستند. مدارس غیر انتفاعی موجود در سطح کشور از این نوع هستند. موسسین نمی توانند رشد بقا داشته باشند اگر کیفیت خدمات خود را به بهای کسب سود پایین نگه دارند. بیمارستان های خصوصی نیز از این نوع هستند.

پ- سازمان های نه به دنبال سود[9]:به کلیه سازمان هایی اطلاق می شود که مقصد آنها صرفا ارائه خدمت به گروهی خاص یا عامه مردم است. انجمن های حمایت از محیط زیست و بعضی از سازمانهای دولتی جزو این دسته هستند.

فرایند مدیریت استراتژیک برای هر دسته از سازمان های فوق متفاوت است. آنچه مورد نظر این کتاب می باشد، سازمان های به دنبال سود است. اخیرا استفاده از مبانی نظری این حوزه در دو نوع دیگر سازمان ها نیز توسعه یافته است. به کارگیری فرآیند مدیریت استراتژیک رایج برای دیگر انواع سازمان ها نیاز به تغییرات اساسی در چارچوب و محتوای فرآیند دارد و این امرموضوع این بحث نیست.

[1]– Bozeman

[2]– Benn & Gaus

[3]– Levine et al

[4]– Reiney

[5]-Public

[6]-Private

[7] -Profit oriented

[8] -Not only for profit

[9] -Nonprofit

1-1-41-1- شرح موضوع

گولد و همکاران[1](1995) سه شیوه مهم مادری را برای تعامل بنگاه با زیرمجموعه‌هایش شناسایی کرده‌اند که عبارتند از: شیوه برنامه ریزی استراتژیک [2]که در این رویکرد فاصله مادربا کسب و کارها بسیار نزدیک و مادر نقش مداخله جویانه زیادی دارد. شیوه کنترل مالی [3]که فاصله مادر با کسب و کارها بسیار زیاد و تفویض اختیار زیادی از سوی مادر ارائه می‌شود و شیوه کنترل استراتژیک [4]  که در میانه راه دو شیوه است.

ویژگی‌های سه روش به صورت مقایسه‌ای و تفصیلی درجدول زیر آمده است. شرکت می‌تواند بر اساس مفروضات واصول خود از یک طرف و واقعیات موجود از طرف دیگر،سبک یا روش مناسب تعامل را انتخاب نماید(رحمان سرشت و فتح اللهی،1390).

جدول شماره 1- 5  : مشخصات و ویژگی های روش‌های تعامل شرکت مادر با زیر مجموعه‌هایش

شیوه کنترل مالی شیوه کنترل استراتژیک شیوه برنامه ریزی استراتژیک مؤلفه‌های متمایز
کننده
پورتفولیو ارتباطات توانمندی‌های محوری مادر فلسفه استراتژیک
کنترل‌های شدید مالی برای بهتر شدن عملکرد کسب وکارها هماهنگی و بازنگری استراتژی‌ها،تنظیم اهداف مناسب مالی و استراتژیک و ایجاد ارتباط بین کسب  و کارها توسعه استراتژی حول هم افزایی و توانمندهای بالقوه بین کسب و کارها و هماهنگ کننده قوی اقدامات و ایجاد ارتباطات در بین کسب و کارها نقش مادر
کسب و کار مستقل است. اماباید نوعی از استراتژی را اتخاذکند که اهداف مالی مد نظرشرکت مادر را برآورده سازد. توسعه استراتژی‌های مربوط به خود اما با هماهنگی توسط مادر تمرکز بر اجرای استراتژیها نقش کسب و کار
تنوع بسیار نامربوط تنوع نسبتاً مربوط تنوع بسیار مرتبط ماهیت کسب وکارهای مادر
کم متوسط بالا میزان اطلاعات جز به جز و دقیق مادر از کسب وکارها
به طور کامل و غالب اهمیت بالا ولی نه به طور کامل و غالب مهم اما به عنوان بخشی از ارزیابی کلی اهمیت سودآوری کوتاه مدت درفرآیند کنترل
کوچک متوسط بزرگ اندازه ستاد مادر
–  شیر دوشی کامل کسب وکارها
–  به خطر افتادن موقعیت آتی
هر کسب و کار به دلیل تاکید
بیش از اندازه به سودهای
کوتاه مدت-  مدیر سوزی و از بین رفتن انگیزه مدیران کسب و کارها
– کارکرد این شیوه توسط بازار
سرمایه انجام می‌شود.
– عدم سهولت به کارگیری آن
– تأکید مادر بر اهداف مالی در زمان بررسی بودجه وتأکید بر اهداف استراتژیک در زمان بررسی استراتژی هر)تناقض رفتار مادر با کسب و کارها در مقاطع کار کسب و زمانی مختلف(
– مورد اخیر موجب ابهام و سردرگمی مدیران کسب وکار ونارضایتی آن‌ها می‌شود.
– مداخله‌های مادر در امور کسب و کارها
– بلند پروازی های مادر
– کنترل‌های انعطاف پذیر
– فرآیندهای هماهنگی زمان بر و تصمیمات پرهزینه
انتقادات به هرشیوه
بی تی آر و هانسون واغلب ناشناخته در ژاپن امرسون و جنرال الکتریک شل و کانن واغلب رایج در کشور ژاپن نمونه هرشرکت شیوه‌ها درهر شیوه

منبع: همان منبع

نمودار زیر پیوستگی سه سبک را نشان می‌دهد. درواقع می‌توان گفت که مرزمشخصی میان سه سبک اصلی وجود ندارد. یعنی ممکن است شرکت مادر در حد وسط این سبک‌ها قرار بگیرد. گولد و کمپبل دریافتند که سبک‌ها به مقتضیات شرکت‌های مادر و واحدهای تابعه بستگی دارد و هر سه سبک و یا جایی بین آن‌ها می‌تواند اثربخش باشد(سبحان اللهی،1391،).

                            شکل شماره5 : انواع سبک‌های تعاملی در شرکت‌های هلدینگ

منبع: (سبحان اللهی،1391،).

 

1-1-41-2-جنبه های مشکل ساز

الگوهای پیشنهادی در مبانی برای سبک های تعامل مادر با زیر مجموعه ها به لحاظ مفهومی چندان مشخص ومبتنی بر فرآیند مدیریت استراتژیک شامل برنامه ریزی،اجرا،نظارت وکنترل وارزیابی نیست.

دوم اینکه دراین الگو صرفا ارتباط شرکت مادر با زیرمجموعه ها تشریح شده است.اما مشخص نیست که منظور ارتباط با هلدینگ های تخصصی است یا شرکت های اجرایی ؟ سوم اینکه برنامه ریزی حداقل براساس مبانی در سه سطح انجام می گیرد. منظور الگو از برنامه ریزی استراتژیک کدامیک از سطوح وموضوعات استراتژیک است. مناسب این است که متولی هر موضوع یا تصمیم استراتژیک در سه سطح ساختاری مشخص گردد.

به نظر می‌رسد درکشورمان، برای ارتباط اجزای ساختاری شرکت مادر از رویکرد اقتضایی کمک گرفته شود. مقتضیات کسب وکارهای زیر مجموعه بنگاه، موقعیت زمانی ومیزان ترویج تفکر استراتژیک در زیر مجموعه ها درکنار سایر عوامل می‌تواند در انتخاب روش تعامل نقش ایفا نماید. براین اساس، ماتریس زیر به عنوان یک نمونه می تواند مورد استفاده قرار گیرد. شایان ذکر است که می توان برحسب نوع ومرحله تصمیم (مانند مقدماتی، مصوب، ابلاغی) نیز ماتریس دقیق تری را تدوین نمود.

جدول شماره  : نمونه ماتریس تقسیم کار فرآیند  مدیریت استراتژیک در میان اجزای شرکت مادر

کد اجزای فرایند حوزه تصمیم سطح تصمیم شرکت مادر شرکت های تخصصی شرکت های اجرایی
1 مقدمات و بستر اصول ومفروضات کلان
2 مقدمات و بستر بیانیه عزم مدیریت کلان
3 برنامه ریزی برنامه شرکتی کلان
4 برنامه ریزی برنامه کسب وکار کلان ومیانی
5 برنامه ریزی برنامه عملیاتی پایینی
6 اجرا اجرا پایینی
7 کنترل کنترل عملیاتی پایینی
8 کنترل کنترل استراتژیک کلان ومیانی
9 کنترل نظارت میانی وپایینی
10 ارزیابی عملکرد عملکرد مالی ماهیانه
11 ارزیابی عملکرد عملکرد مالی وغیرمالی سه ماهه
12 ارزیابی عملکرد عملکرد استراتژیک شش ماهه

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

 

[1] – Goold &Campbell & Alexander

[2] -Strategic planning

[3] -Financial control

[4] -Strategic control

1-1-40-1- تعریف تنوع

تعاریف زیادی در مورد تنوع ارائه شده است. با این وجود، هیچ اتفاق نظری در مورد مفهوم و تعریف تنوع وجود ندارد. «بوز، آلن و هامیلتون» تنوع را به صورت «ابزاری برای گسترش بنیان فعالیت تجاری دربنگاه» تعریف کرده‌اند. «رامانیو جام و واراداراجان» از تنوع این تعریف را ارائه کرده‌اند: «حدی که در آن بنگاه ها به طور هم زمان در فعالیت های (یاکسب و کارهای) مختلف مشغول هستند.» این دو تعریف قابل قبول بوده و دیدگاه نظریه‌پردازان و افراد حرفه‌ای را منعکس می‌کند.
در عمل، یک بنگاه می‌تواند اساس فعالیتش را به دو طریق گسترش دهد:
الف- تعداد بخش‌های عملیاتی شرکتش را افزایش دهد.
ب- فعالیت های تجاریش را بین بخش‌های موجود، توزیع مجدد کند تا متنوع‌تر شوند.

1-1-40-2- مفهوم و نقش تنوع

تنوع شرکت های صنعتی و چند ملیتی، بزرگترین منبع رقابتی و برطرف کننده مشکلات اساسی آنها است. تنوع، برای این شرکت‌ها فرصت استفاده از جریانات نقدی حاصل از فعالیت های رشد یافته جهت کسب موقعیت های جدید را فراهم می‌آورد.
در خلال دهة (1970) رویکرد جدیدی از مدیریت استراتژیک تحت عنوان طراحی پرتفولیو مطرح شد. تخمین زده می‌شود که تا سال 1976، 45 درصد از شرکت‌های فرچون 500 به این نگرش روی آورده باشند.[Haspeslagh, 1988, p. 59]
ایجاد تنوع از تصمیمات عمده استراتژیکی است که بنگاه بازرگانی با آن روبه‌رو است. بنگاه می‌تواند با ورود به فعالیت های جدید مرتبط و یا غیرمرتبط، در محصولاتش تنوع ایجاد کند. همچنین، می‌تواند بازارهایش را گسترش دهد و تنوع در بازار ایجاد کند. برای ایجاد تنوع، اتخاذ یک استراتژی ضرورت می‌یابد که مسائل مرتبط با نوع صنعت و بازار دلخواه بنگاه را در برگیرد. همچنین، در این استراتژی باید نحوه اداره واحدهای کسب و کار نیز در نظر گرفته شود.
هنگامی که یک بنگاه به صورت جغرافیایی ایجاد تنوع می‌کند، استراتژی آن می‌تواند جهانی یا «محلی» باشد. استراتژی جهانی ارتباط بین کشورها را فراهم می‌آورد که در آن عملکرد بنگاه در کشور «الف» بر عملکرد آن در کشور «ب» تأثیر می‌گذارد و برعکس. استراتژی محلی بر مجموعه‌ای از استراتژی های داخلی دلالت دارد که در آن هیچ ارتباطی بین واحدهای کسب و کار کشورها وجود ندارد. «پورتر» اظهار می‌دارد: شرکتی که از استراتژی محلی تبعیت می‌کند« باید فعالیت های بین المللی‌اش را همانند پرتفولیو اداره کند.»
ویلیامسون می‌گوید: اساس ایجاد تنوع در بنگاه بازرگانی به مفهوم ایجاد ساختار( M) شکل است. ساختار M شکل ساختاری چند بخشی است که تصمیم گیری استراتژیک را در سطوح بنگاه و بین المللی گسترش می‌دهد. در حالی که تصمیمات عملیاتی در سطح بخش‌ها و ملی انجام می‌گیرد. مطالعات هاسکیسون، هریسون و دایوفسکی مشخص کرده است که در دو دهه گذشته ساختار به شکل M، جایگزین ساختارU شکل(ساختار وظیفه‌ای) شده است. ساختارهای مذکور در شکل یک نشان داده شده‌اند.

شکل شماره 1: الف: ساختار M شکل، ب) ساختار U شکل

مأخذ: [Kay, 1997,pp,254-5]

ویلیامسون بحث می‌کند که ساختار M شکل بنگاه ها را قادر می‌سازد تا:
الف- واحدهای مختلف کسب و کار خود را مشخص کنند.
ب- به هر کدام از این واحدها مسوولیت‌های عملیاتی بدهند.
ج) یک دفتر مرکزی تاسیس کنند که در آن کنترل‌های متمرکز مالی و استراتژیک صورت گیرد.

بنگاه های متنوع، مجموعه‌ای از واحدهای کسب و کار هستند که هر یک از این واحدها در عملکرد کلی بنگاه نقش خاصی دارند و آنها را باید به صورت متناسب اداره کرد. طراحی چنین پرتفولیویی در سه گام زیر نفهته است:
الف- واحدهای تجاری را (به منظور برنامه ریزی استراتژیک) تحت عنوان واحدهای کسب و کار تعریف مجدد می‌کند. این واحدها ممکن است از واحدهای عملیاتی مجزا باشند یا نباشند.
ب- متناسب با موقعیت رقابتی و جذابیت بازار محصول خاص، واحد کسب و کار را در شبکة پرتفولیوی خاصی دسته‌بندی می‌کند.
پ- با توجه به اهداف «رشد» و «مالی» برای هر یک از واحدهای کسب و کار «ماموریت استراتژیک» در نظر گرفته می‌شود و متناسب با آن منابع مورد نیاز تخصیص داده می‌شود.
این رویکرد به مدیریت عالی اجازه می دهد تا عملکرد بنگاه را به وسیلة موقعیت رقابتی‌اش در صنعت بسنجد. بنگاه ها می‌توانند به صورت نظری، موقعیت استراتژیک هر یک از واحدها را ارزیابی کنند و با استفاده از جریانات نقدی به عنوان یک متغیر عمومی، هر کدام را با دیگری مقایسه کنند.

1-1-40-3- شیوه های ایجاد تنوع

بنگاه ها به دو طریق ایجاد تنوع می‌‌کنند: با توجه به «منابع بازاریابی مشترک» و با تکیه بر «منابع فن آوری مشترک» . تنوعی که براساس منابع بازاریابی مشترک صورت می‌گیرد از تبلیغات، تحقیقات بازار، بخش بازاریابی، حمل و نقل و نیروهای فروش مشترک بین واحدهای کسب و کار بهره می‌گیرد. تنوع بر مبنای فن آوری مشترک از کارخانه، تجهیزات، نیروی کار و تحقیق و توسعه مشترک بهره می‌برد. استراتژی تخصصی شدن از هر دو زنجیره ارتباطی فوق استفاده می‌کند. شکل شماره یک، از چپ به راست سه استراتژی تخصصی شدن، استراتژی‌های ایجاد تنوع براساس زنجیره ارتباطی عمده و استراتژی مجموعه‌ها را نشان می‌دهد. در قالب واژه‌های اقتصادی تنها تفاوت نسبی بین استراتژی‌ها، حضور یا فقدان حلقه‌های ارتباطی است.

شکل شماره 2: تخصصی شدن و ایجاد تنوع

مأخذ: [Kay, 1997, p. 14]

1-1-40-3- دلایل ایجاد تنوع

در بنگاه های مدرن تفکیک مالکیت از مدیریت، برای مدیران این امکان را فراهم آورده است که همراه با اهداف صاحبان شرکت‌ها، اهداف خود را نیز دنبال کنند. در چنین شرایطی، آنها ممکن است از مسیر حداکثر سازی سود منحرف شوند و به اهداف غیرانتقاعی روی بیاورند. برای مثال، گاهی تکامل «مجموعه‌ها» تحت عنوان انگیزه‌های افزایش رشد در حوزه مدیریت تعبیر می‌شود.. [Mueller, 1969, p. 543 – 659]

مشکلی که در پیوند دادن تنوع به انگیزه‌های مدیریتی وجود دارد این است که استراتژی مناسب بنگاه به طور قابل ملاحظه‌ای سازگار با اهداف فردی یا ترکیبی از اهداف است. با در نظر گرفتن چهار استراتژی گفته شده در شکل فوق. فرض بر این است که اهداف مدیریت یا : الف) سود، ب) قدرت انحصار، ج) سهم بازار، د) فروش و یا هـ) رشد است. قبلاً گفته شد که مدیریت ممکن است، استراتژی هم افزایی غنی را دنبال کند و این استراتژی در تناسب با هدف حداکثر سازی سود است. اما بنگاهی که به دنبال قدرت انحصاری یا سهم بازار است، احتمالاً بیشتر به استراتژی تخصصی شدن روی می‌آورد، زیرا استراتژی تنوع، تمایل به اضمحلال بازارهای منفرد دارد. هرچه زنجیره‌های ارتباطی مذکور در شکل شماره 2 قوی‌تر باشد سودآوری بیشتر خواهد بود و ایجاد منابع درونی جهت کمک به بنگاه در رسیدن به افزایش استفاده از مقیاس و رشد بیشتر صورت می‌گیرد.
[Williamson, 1966, p. 1-16]

«نیکل » سه دسته هدف را برای کسب سرمایه گذاری توسط یک بنگاه نام می‌برد: الف) هم افزایی، ب) کاهش نوسانات (ریسک) و پ) اندازه های مدیریتی ( مثل پیشرفت، قدرت و اعتبار). باید خاطرنشان کرد به جز هدف کاهش ریسک، دو هدف دیگر صرفا توسط دنبال کردن استراتژی ارتباط قوی بین واحدهای کسب وکار حاصل می‌شود. [Nickell, 1995, p. 36-9]
«مارکیدز و ویلیامسون» دسته بندی ویژه‌ای از مرتبط بودن را ارائه کرده‌اند. آنها پنج دسته مختلف ارتباط را برای کسب وکارها مشخص کرده‌اند. به زعم آنها این دسته بندی در درک و تشخیص این نکته کمک می‌کند که کی و چگونه تنوع مرتبط منجر به کسب منافع رقابتی برای شرکت می‌شود.

اولین دسته «ارتباط اغراق آمیز» نام دارد. این حالت زمانی است که بازارهای دو واحد کسب و کار مشابهت‌های زیادی دارند، اما امکان کمی برای بهره برداری از این مشابهت‌ها جهت کسب منافع رقابتی وجود دارد. انباشتگی ممکن است تحت شرایط مختلفی روی دهد. بنگاه متنوع ممکن است بتواند مجموعه دارایی ارزان و سریعی را برای عرضه به بازار ایجاد کند و در عین حال دیگر بنگاه ها نیز به سادگی بتوانند به خاطر سهولت این امر از آن تقلید کنند. به طور خلاصه، چنین دارایی‌هایی را که بنگاه متنوع فراهم می‌آورد ممکن است غیر استراتژیک باشند. چنین نوع ارتباطی عملاً فرصتی را برای تنوع سودآوری فراهم نمی‌آورد. به طور مشابه، ارتباط اغراق آمیز واحدها ممکن است زمانی رخ دهد که ویژگی مجموعه دارایی‌های استراتژیک شرکت، توسط شاخص‌های مورد نظر بنگاه، پایین ارزیابی شوند.

دسته دوم ارتباط هنگامی روی می‌دهد که دارایی‌های استراتژیک یک واحد کسب و کار برای رسیدن به صرفه جویی در مقیاس با واحد دیگر به طور مشترک مورد استفاده قرار بگیرند. این نوع ارتباط، «مزیت استهلاک» را فراهم می‌آورد، به این صورت که این امکان را برای بنگاه فراهم می‌کند که هزینه دارایی موجود را برای خدمت به بازارهای چندگانه مستهلک کند. [Potter, 1987, PP. 43-59] and [Teece, 1982, P. ]
این نوع ارتباط، می‌تواند منافع کوتاه مدت کاهش هزینه و بهبود تمایز را به بار آورد، اما برای اکثر شرکت‌ها، «تنوع» یک گام بلند مدت است که بازگشت از آن هزینه بر است و بهره برداری صرف از موجودی دارایی‌ها(حتی اگر دارایی‌ها «واقعی» باشند)، نمی‌تواند منافع رقابتی بلندمدت به همراه داشته باشد. شرکت موفق واقعی شرکتی است که دارایی‌های استراتژیک جدید بلند مدت ایجاد می‌کند. [Prahalad and Hamel, 1990].

سومین نوع ارتباط زمانی وجود دارد که «دارایی استراتژیک»، قابل تسهیم یا انتقال بین دو واحد کسب و کار نباشد. زیرا ممکن است دارایی مذکور، ویژه بازار خاصی باشد. اما قابلیت‌های به دست آمده در فرآیند ایجاد یا حفظ دارایی استراتژیک در یک واحد کسب و کار، به عنوان عامل تسهیل و تسریع کننده، قابل استفاده در واحد کسب و کار دیگر جهت کمک به بهبود کیفیت دارایی استراتژیک آن واحد باشد. این نقش تجمع و انباشتگی دارایی و استفاده از قابلیت‌ها با مثالی از بخش‌های تولید دستگاه های فتوکپی، پرینتر و دوربین‌های عکاسی شرکت کانن در شکل شماره 4 نشان داده شده است.

 

شکل شماره 3 : قابلیت محوری و تجمع دارایی در شرکت کانن

مأخذ: [Markides, 1994, p. 156]

وضعیتی را در نظر بگیرید که در آن شرکت” کانن” موقعیت بازار خودش را در فعالیت هایی همچون ساخت دستگاه‌های فتوکپی و دوربین‌های عکاسی به طور موفق تثبیت کرده است. بسیاری از دارایی‌های استراتژیک این دو واحد کسب و کار را نمی‌توان مستقیماً بین آن دو تقسیم کرد. شبکه‌های توزیع و کارخانجات تولید قطعات هرواحد کسب و کار از دیگری متمایز است. اما بخش تولید دوربین‌های عکاسی، در مورد بازاریابی و عملیات تولید، موجودی سرمایه اولیه‌ای را به وسیله ترکیب یادگیری ضمن عمل و خرید بیشتر دارایی‌ها در بازار به وجود آورده و آن را توسعه داده است. همچنین این بخش قابلیت‌هایی از قبیل دانش چگونگی افزایش اثربخش شبکه‌های توزیع، چگونگی تولید دستگاه‌های جدید اپتیک و الکترونیک و افزایش بهره وری خط مونتاژ با حجم بالا را توسعه داده است.
از آنجا که شرکت «کانن» در دو حوزه فعالیت می‌کند که در آنها فرایند افزایش اثربخشی شبکه‌های توزیع و تسریع بهبود کالاها یا خط مونتاژ مشابه است، شرکت می‌‌تواند با تبدیل و انتقال قابلیت‌‌های فرا گرفته شده در بخش دوربین‌های عکاسی به بخش تولید دستگاه‌های فتوکپی ،کیفیت دارایی‌‌های استراتژیک بخش تولید دستگاه‌های فتوکپی خود را بهبود بخشد.

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

می خواهید بیشتر بدانید؟

دانلود کنید.

نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TUSTAM.BUS.DIVERSITY.VZRI با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

شرح موضوع

تعیین حوزه های فعالیت (کسب و کارها)یکی از عناصر کلیدی در برنامه ریزی، اجرا و کنترل راهبردی و عملیاتی در کل یک بنگاه مادر می باشد. نکته بسیار مهم شیوه تقسیم کار در شرکت هلدینگ است. تصمیم گیری استراتژیک در خصوص بازارها می تواند از سطح صنعت تا رشته محصولات و خدمات میان سطوح سازمانی در شرکت هلدینگ تقسیم گردد.
در ادبیات مدیریت استراتژیک معمولا سه سطح برنامه ریزی شرکت، کسب و کار و عملیاتی رایج است. اما این رویکرد برای یک شرکت مادری نیاز به باز تعریف دارد. در همین راستا، در کل فرایند برنامه ریزی ، سه سطح شرکت مادر، شرکت هلدینگ تخصصی و شرکت تخصصی و یا اجرایی در نظر گرفته شده است و در همه مراحل و سطوح برنامه ریزی، اصل بر رعایت استانداردی مانند کدینگ ایسیک برای دسته بندی فعالیت های اقتصادی(محصولات و خدمات)می باشد.
در مقدمه کار، شرکت مادر موظف است تا صنایع و کسب و کارهای موجود و جدید را در قالب کدینگ ایسیک و یا نائیک یا هر الگوی دیگری تهیه و به کلیه حوزه های مرتبط ابلاغ نماید تا در برنامه و بودجه و طرح های پیشنهادی خود به آنها ارجاع داده شود.
در مستندات این کتاب برای سامان دهی کسب و کارها از چهارکدینگ ایسیک استفاده می شود. براین اساس، کلیه مطالعات و بررسی ها و برنامه ریزی ها در هر صنعت تا سطح کد چهار رقمی ایسیک انجام می گیرد که توسط مرکز آمار ایران تهیه و انتشار یافته است. در شکل زیر نمایی از ارتباط ساختار فعالیت استاندارد شده و ساختار سازمانی سه سطحی شرکت ارائه شده است.


شکل شماره 1 : ارتباط بین ساختار فعالیت ها و ساختار سازمانی شرکت مادرر تخصصی

جنبه های مشکل ساز
اکنون می خواهیم تا درعمل بین دو ساختار انطباق ایجاد کنیم. تجربیات عملی نگارنده بیانگر پیچیدگی های متعدد در حصول این نتیجه است.
اول مشکل اینکه شرکت های مادری بیش از سه سطح ساختاری دارند. بررسی یک مورد از شرکت های کشور مشخص نمود که دارای شش سطح ساختاری است. جالب اینکه به علت سابقه قبلی وموانع قانونی کاهش سطوح امکان پذیر نبود. حال چگونه سه سطح برنامه ریزی مطابق مبانی با این شش سطح انطباق داده شود؟
دوم اینکه روش های استانداردسازی به روشنی وصراحت بیان شده در شکل فوق نیست. برای نمونه،روش ایسیک مرسوم در سطح کشور در بعضی موارد در سطح چهار رقمی دارای زیر گروه هایی هستند واین امر تصمیم گیری را با مشکل روبرو می کند. از طرف دیگر، گاهی این آخرین سطح ارائه شده با نیازهای سازمان همراستا نیست. این روش کدینگ هشت رقمی نیز دارد که کامل نیست. وزات صنعت از کدینگ سیک استفاده می نماید که در سطح شش رقمی الگوی مناسب تری است. به هر حال ،می توان گفت که الگوهای رایج برای دسته بندی وشکل دهی واحدهای کسب وکار چندان اثربخش نیستند.
سوم اینکه زیرمجموعه ها در سطح اجرایی در اساسنامه خود شرحی از انواع فعالیت های متنوع را ذکر کرده اند ودر عمل نیز گاهی مشغول چندین فعالیت متنوع باکدچهار رقمی هستند. مهمتر اینکه به راحتی نمی توان فعالیت ها را جداکرده وبه شرکت های اجرایی مناسب منتقل نمود.
چهارم اینکه گاهی مشاهده شده که شرکت مادر ویا هلدینگ تخصص به فعالیت های اجرایی مشغول هستند. دلایل این امر متعدد هستند. اما واقعیتی است که تقسیم کار وانطباق ساختارهای سازمانی وفعالیت را با مشکل روبرو می کند.
پنجم ومهمتر اینکه فرض کنید توانستیم تقسیم کار مناسبی انجام دادیم وهم پوشی ها وموازی کاری ها را هم از بین ببریم. درعمل پیش می آیدکه یک شرکت به دو یا چند فعالیت مشغول باشد. اما سیستم ها وروش ها برای تفکیک اطلاعات برنامه ای وعملکردی برحسب هر کسب وکار فراهم نیست.
موارد فوق نمونه هایی هستند که گاهی حصول فرایند مدیریت استراتژیک جامع ویکپارچه را با موانع اساسی روبرو می کند. در بعضی مواقع ساده انگاری یا ساده سازی وگذشتن از مسیر پرپیچ وخم با بیان مفروضاتی تنها راه حل است. براین اساس، دراین کتاب برای مشکلات فوق، سناریوهایی تعریف شده وبرای هر کدام راه حلی پیشنهاد گردیده است.

 سیر تحول نظریات

در دهه های 50 و60 ،تحولات مهمی در حوزه نظریات مدیریت وسازمان رخ داد. یکی از این اتفاقات مهم، جایگزین شده مدیران با تخصص مالی وسرمایه گذاری با مهندسین بود. این مدیران رویکردهای موجود در مدیریت سرمایه گذاری را در شرکت ترویج دادند.

یکی از اصول به کارگرفته شده این بود که برای کاهش ریسک بایستی در فعالیت های تولیدی تنوع ایجاد نمود. شرکت ها نیز در پیروی از این قاعده به تولید محصولات وخدمات متفاوت با فعالیت های موجود دست زدند. اما مدیریت فعالیت ها با ساختار شرکتی شامل تعدای واحدهای کارکردی با مشکل روبرو شد.

درراستای حل مشکل و پیرو تحقیقاتی مانند چندلر،ساختار چند بخشی در شرکت ها شکل گرفت و هر مدیر ارشد اجرایی[1] مسئولیت هر بخش را برعهده گرفت. به این بخش مستقل در داخل شرکت، واحد استراتژیک بازرگانی یا کسب وکار استرتژیک گفته شد که مسئولیت رقابت در بخشی از بازار را برعهده می گرفت که آنسف آن را فضای استراتژیک بازرگانی[2] نامیده است.

بنابراین، می توان گفت که شرکت[3] ،موجودیتی است که به یک فعالیت منفرد مشغول است و شرکت چند فعالیتی را موسسه بازرگانی (یا تجاری)[4] نامیدند. این نوع شرکت دارای یک دفتر مرکزی وتعدادی واحدهای مستقل است که هر کدام بخش های کارکردی خاص خود را دارند. البته این نوع شرکت در علم اقتصاد بنگاه اقتصادی نامیده می شود.

دردهه 90 به بعد با تغییرات وتحولات جدید ونیاز به استقلال بیشتر واحدهای فعالیت، شرکت های مادر تخصصی[5] شکل گرفت. هرشرکت شامل یک شرکت مادر، چندین هلدینگ تخصصی وتعدادی شرکت های اجرایی هستند. در این نوع ساختار، شرکت مادر دارای میزانی از سهام (بیش از 50 درصد) شرکت های تخصصی و به همین ترتیب هر هلدینگ نیز مالک سهام شرکت های اجرایی تحت پوشش خود است.

 

جنبه های مشکل ساز و راه حل

ساختارسازمانی یکی از مباحث مهم در نظریات سازمان ومدیریت وسازوکاری محوری برای بسیج امکانات برای اجرای برنامه ها است. ساختار سازمانی وساختار فعالیت مثل دو بازوی سازمان برای رشد بقا می باشند. تغییرات شدید شرایط محیطی به خصوص در زمینه تکنولوژی سازمان ها را ملزم می کند تا برنامه ای انطعاف پذیر داشته باشند وبرای تحقق آن نیز ساختاری منعطف لازم است. اما در نظریه وعمل این هر دو در مواردی نتوانسته اند نیاز شرایط محیطی را برآورده نمایند. شرایط بدتر آنجایی است که سیر تحول دربرنامه ریزی و ساختار سازمانی با همدیگر منطبق نشده است.

از ده 70 به بعد، ساختارهای مادر تخصصی در شکل های مختلف در سطح جهان وکشور رایج شده است. اما جامعه علمی مدیریت استراتژیک هنوز نتوانسته است الگویی مناسب را برای انطباق این دو ساختار به صورت منسجم ارائه نماید. گولد وکمپل ودیگران سعی کرده اند تا ماموریت های شرکت مادر را باز تعریف کنند ولی تکلیف سایر سطوح برنامه ریزی دراین ساختار برمبنای روش سنتی بنگاه اقتصادی پیشنهاد می شود.

راه حل این است که برای سطوح شرکت مادری الگوهای فرایندی وتقسیم کار و وظایف برای ماموریت های متنوع در فرآیند مدیریت استراتژیک به گونه ای تدوین گردد که رعایت یکپارچگی وانسجام در همه اجزا شامل مقدمات،فرایند ونتایج بشود. این امر یکی ازموضوعات کلیدی در مدل مدیریت تحول استراتژیک یکپارچه وجامع پیشنهادی این کتاب می باشد که در فصول بعدی تشریح می گردد.

[1] -Chief Excutive Officer(CEO)

[2] -SBA

[3] -Company

[4] – Corporation

[5] -Holding Company

 

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

 

می خواهید بیشتر بدانید؟دانلود کنید. نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

 

1-1-37-1-شرح موضوع

ساختار فعالیت عبارتی است که در این کتاب برای دسته بندی محصولات وخدمات یک شرکت درسطوح مختلف از صنعت گرفته تا گروه محصولات وخدمات مورد استفاده قرار می گیرد. کوچک ترین دسته ای که در ادبیات استراتژی برای این امر تعریف شده است، مفهومی تحت عنوان کسب وکار  می باشد که در تمام مدل های تحلیل پورتفولیو به کار رفته است.

می پرسیم که کسب وکار چیست؟ پاسخ می دهند که مجموعه ای از محصولات وخدمات شرکت که در دو بعد فرایند تولید و فضای بازار یکسان ویا حداقل مشابه باشند. چنین مجموعه ای، واحد تحلیل در مدل های تحلیل استراتژیک پورتفولیو قرار گرفته است ویک سطح برنامه نیز به آن اختصاص یافته است.

آنسف ناحیه بازارچنين واحد تحليلي را “فضاي استراتژيك بازرگاني”  و مختصرا “فاب” ناميده است. فاب، فضاي مشخص و متمايزي از بازار است كه موسسه در آن مشغول رقابت است ویا قصد فعاليت دارد. اولين قدم در تحليل استراتژيك، تحليل چنين فضايي بدون توجه به فرآیند ساخت يا كالاهاي جاري موسسه است ودستاورد آن تعيين امكانات رشد، سودآوري، تلاطم و تكنولوژي است كه در آينده فضاي مفروض را براي هر رقيب تشكيل مي دهد(آنسف  ،1375،صص 104تا 107).

مينتزبرگ نيز واحدهاي كسب و كار را از بعد ساختارسازمانی مورد بررسي قرار داده است. وي در تعريف ساختار بخشي اشاره مي كند كه از شرايط ساختار بخشي “گونه گوني بازار “است. هرگاه سازمان به قدري بزرگ باشدكه در بازارهاي متنوعي فعاليت نمايد، آنگاه به ساختار بخشي روي مي آورد .وي عناصري ديگر مانند نظام فني محيط، پيشينگي و اندازه و قدرت را در بخشي كردن ساختار موثر مي داند(فقيهي و سابقي،1371،صص 62و348).

براي تشخيص امكانات مبتني بر محيط مشخص در حوزه بازرگاني، “شركت جنرال الكتريك  “پيش قدم شد . در اين جريان، مفهوم مكملي به نام “واحداستراتژيك بازرگاني”  ابداع شد كه مسئوليت تكوين و هدايت فعاليت استراتژيك موسسه را در يك يا چند فعاليت صنعتي بر عهده داشت.

درهلدینگ تخصصی، معمولا سه سطح سازمانی شکل می گیرد وچندین شرکت تخصصی یا اجرائی را مدیریت می نماید. شرکت اجرایی با مدیریت یک فضای کسب وکار و با عرضه محصولات و خدمات خاص برای برآوردن نیازهای مشتریان به رقابت با دیگران می پردازد. ارتباط میان شرکت های اجرایی وفضاهای بازار در شکل زیرآمده است.

شکل شماره 2  : ارتباط بین فاب و واب در شرکت هلدینگ

 

1-1-37-2-روش تعیین ساختار فعالیت

روش‌های متنوع ومتعددی برای دسته بندی فعالیت‌های اقتصادی درسطح جهان توسعه یافته است. دریک بررسی نسبتاً جامع بر روی طرح‌های دسته بندی فعالیت‌ها، مجموعه ویژگی‌های آنها بررسی شده است. خلاصه یافته‌ها در جدول زیر آمده است.

جدول شماره  1 : ویژگی های کلیدی ومتمایز کننده طرح‌های طبقه بندی فعالیت های اقتصادی درسطح جهان

ردیف عنوان طرح طبقه بندی سال معرفی واحد تحلیل قلمرو یا وسعت محوریت
1 Bloomberg Industry Classification System(BICS) 2011 شرکت‌ها،اوراق بهادار،خطوط کسب وکار جهانی بازار محور
2 Fact Set Revere Business and Industry Classification System (RBICS) & Hierarchy 2002 شرکت‌ها،اوراق بهادار،خطوط کسب وکار،محصولات وخدمات جهانی(78 کشور) بازار محور
3 Fama-French (FF) Companies Updated Periodically N/AGlobal Industry 1997 شرکت‌ها فرانسه نامشخص
4 Global Industry Classification Standard(GICS) 1999 شرکت‌ها،اوراق بهادار جهانی(120 کشور) بازار محور
5 Industry Classification Benchmark (ICB) 2001 شرکت‌ها،اوراق بهادار جهانی(75 کشور) بازار محور
6 International Standard Industrial Classification
of All Economic Activities (ISIC)
1949 تأسیس وراه اندازی جهانی تولید محور
7 Morningstar Category Global Equity Classification Structure 2000 شرکت‌ها،اوراق بهادار جهانی بازار محور
8 North American Industry Classification System(NAICS) 1997 تأسیس وراه اندازی امریکا شمالی تولید محور
9 Standard Industrial Classification (SIC) system 1937 راه اندازی عملیاتی،راه اندازی کمکی امریکا بازار محور/تولید محور
10 Sustainable Industry Classification System(SICS) 2013 شرکت‌ها،راهنما برای شرکت های چند کسب وکاره امریکا نتیجه محور
11 Thomson Reuters Business Classification(TRBC) 2004 شرکت‌ها،اوراق بهادار جهانی(130 کشور) بازار محور

 

دربررسی فوق، روش‌های عمومی رایج در سطح جهان مد نظر قرارگرفته است. گروه‌های ذی نفع شامل محققان دانشگاهی،مشاوران تولید کننده اطلاعات وسازمان های دولتی بنا به نیاز روش های فوق را توسعه داده‌اند، ضمن اینکه درهر صنعت(مانند بهداشت ودرمان) ویا در هر مبحث(مانند آموزش ویادگیری) روش‌های اختصاصی نیز توسعه یافته است.

درهنگام تدوین این مطلب وزارت صنایع کشور وبورس اوراق بهادار تهران از روش سیک(SIC) برای دسته بندی محصولات وخدمات استفاده می کنند. مرکز آمار ایران اخیرا نیز ویرایش فارسی ایسیک را ارائه داده است.

کلیه دسته بندی های فوق ساختار وکدینگ سلسله مراتبی یا درختی دارند و از چندین سطح تشکلیل شده اند. معمولا دسته بندی شامل صنایع ، بخش صنعت ، گروه عمده فعالیت، رشته محصولات و خدمات و… می شود.

همان گونه که مشاهده می‌شود، هر روش‌ به منظوری خاص و تنها بر یکی از ابعاد مهم یعنی فضای بازار یا فرآیند تولید محصول استوار است . بنابراین ،استفاده از یک روش نمی‌ تواند به طور کامل نشانگر فضاهای کسب وکار مستقل از همدیگر باشد که فرض اولیه به کارگیری مدل های تحلیل پورتفولیو است. از سویی دیگر،رعایت استانداری برای تعریف کسب وکارها نیز ضروری است.

درنهایت، استفاده از هر الگویی برای دسته بندی محصولات وخدمات ،نتایج حداقلی به بار می‌آورد. به همین دلیل گفته می‌شود که استفاده از این روش ‌ها به خصوص در به کارگیری مدل ‌های مدیریت پورتفولیو شامل دو بعد جذابیت بازار و توانمندی کسب وکار ، مشکل ساز  است(معین نجف آبادی ،1378،ص ).

 

1-1-37-3-جنبه های مشکل ساز و راه حل

مرور ادبیات نشان می دهد که دو گروه از صاحب نظران درخصوص تعریف کسب وکار تحقیق نموده ونظریه پردازی کرده اند. نظریه پردازان سازمان مانند چندلر ومینتزبرگ به جنبه ساختار سازمانی موضوع تاکید دارند وانواع ساختارهای بخشی را تعریف کرده اند که واحد کسب وکار دومین سطح ساختاری مورد توجه آنها است. گروهی دیگر، درمبحث استراتژی به موضوع مدیریت پورتفولیو پرداخته و واحد تحلیل دو بعدی را برای کسب وکار تعریف نموده اند. اما هر دو گروه براین موضوع تاکید دارند که گونه گونی بازارها زمینه تفکیک فعالیت ها از همدیگررا فراهم می آورند.

نظر به اینکه غالب مدل های تحلیل استراتژیک در سطح کسب وکار تعریف شده است، تعیین کسب وکارهای استاندارد امری اجتناب ناپذیر است. بنابراین، روش های فوق الذکرنمی‌تواند نشانگر فضاهای کسب وکارمستقل از همدیگر باشد. به همین دلیل، هر روشی که به کار گرفته شود، عمدتا به یک بعد تاکید شده و از بعد دیگر غفلت گردیده است. لذا نتایج حداقلی به بار می‌آورد.

تعدای از صاحب نظران تلاش نمودند تا معیارهایی را برای تعریف فاب- واب ارائه نمایند. شاخص هایی مانند اشتراک در استراتژی ، سودآوری واشتراک درورودی ها مورد توجه قرار گرفته اند. به لحاظ اهمیت موضوع مبانی نظری موجود در پیوست شماره   آمده است.

اما راه حل چیست؟ اول اینکه از روش های پذیرفته شده استاندارد در سطح کشور استفاده گردد. دوم اینکه در هر سطح تحلیل از یک کد ودسته بندی یکسان استفاده گردد. برای مثال، در به کارگیری روش ایسیک، از کد دو رقمی بخش صنعت برای سطح اول تحلیل و کد چهار رقمی رشته فعالیت برای سطح کسب وکار استفاده گردد. سوم اینکه مقدمات وبستر لازم برای تدوین برنامه وسنجش عملکرد در پایین ترین سطح فراهم گردد. چهارم اینکه نظر به شرط استقلال واحدها از همدیگر در مدل ها غیر ممکن بودن رعایت آن در غالب موارد، با به کارگیری روش های کمی وکیفی ارتباط واحدها ،حداقل در پایین ترین سطح بررسی وتعیین شود وبه این موضوع مهم در هنگام تحلیل وتدوین استراتژی توجه شود.

 

توجه: انتشار مطالب این سایت، در سایت های فروش الکترونیکی ممنوع است و در دیگر سایت ها بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.

 

می خواهید بیشتر بدانید؟

دانلود کنید.

نیاز به مشاوره دارید؟ به پژوهش نیاز داری؟ نیاز علمی دیگری داری؟
TISTAM.SBA DEFINITION.VZRI با ما تماس بگیرید. با ما تماس بگیرید. نیاز خود را با ما در میان بگذارید

1-1-36-1- شرح موضوع

در جستجو برای یافتن مفهوم جامعیت در برنامه ریزی استراتژیک به معنی پوشش همه حوزه های سازمانی در ذات برنامه ریزی در سطوح مختلف ،به واژه ها ومفهوم خاصی برای هر کدام می رسیم. در ادامه این واژه های مشابه به لحاظ مفهوم تشریح می گردد تا بتوان به تعریف مناسبی برای جامعیت برسیم.

الف- برنامه ریزی جامع:

در مبانی نظری موجود، برنامه ریزی جامع[1] به معنی یکپارچه نمودن برنامه سازمان با برنامه های سطح جامعه است. کوپر[2] (1998) در تعریف برنامه ریزی جامع می گوید: منظورفراهم آوردن برنامه ای با قلمروی وسیع ودربرگیرنده دامنه ای از موضوعات شامل سرزمین تا زیرساخت ها وخانه سازی با دوره زمانی 15 تا 20 ساله است. واژه کل[3] نیز با همین مفهوم در ادبیات برنامه ریزی مورد استفاده قرار گرفته است.

در تعریف ومقایسه بین برنامه استراتژیک وجامع، موارد زیر بیان شده است:

– برنامه ریزی استراتژیک نوعاً بر سازمان تا کید دارد، حال آن که محور تا کید برنامه ریزی جامع ، جامعه می باشد. براساس استدلال “کافمن و جیکوبز” برنامه ریزی استراتژیک برای جامعه نیز در مقایسه با برنامه ریزی جامع دارای جهت گیری عملی و مشارکتی بوده وتاکید بیشتری بر نقاط قوت و ضعف و هم چنین فرصت ها و تهدید ها و بالاخره بررفتار رقابت آمیز بین جوامع دارد.

– طرح های جامع عمدتاً باید براساس فرآیند و محتوایی قانونی تنظیم شوند؛ به نحوی که به نظر ” رایدر” مستلزم بذل توجه کارگزاران دولتی وایفای نقش برنامه به عنوان تعهدی نسبت به تصمیم های ازپیش گرفته شده است. در حالی که طرح های استراتژیک، اغلب می توانند بین خط مشی های خشک وبدون انعطاف قانونی الزام آور و تصمیم ها و اقدام های عملی، ارتباط برقرار سازند.

– دورنماهایی که برنامه ریزی استراتژیک را هدایت می کنند ، در بر گیرنده اقدام ها و کانون های اقدام ها وهم چنین نقش ها و مسوولیت ها هستند. ولی دورنما در برنامه جامع تنها شامل اقدام ها و مکان ها هستند و نقش ها و مسولیت ها را کنار می گذارند. در واقع، طرح جامع مشخص نمی کند چه کسی انسان را به وضع نهایی خواهد رساند. ازاین رو چندان سود مند نخواهد بود. .[4]

در کل برنامه ریزی استراتژیک برای گزینش کانون اقدامات خود، روشی انتخابی ایجاد می کند. پس این امرنیازمند بینشی وسیع تر از آن چیزی است که راهنمای برنامه ریزی جامع بشود.

ب- برنامه ریزی کل نگر[5]:

دیدگاه گشتالتی یا کل نگر از قدیم در مباحث مدیریتی رایج بوده است. اما در حوزه برنامه ریزی استراتژیک اخیرا مورد استفاده قرار گرفته است. توماس پلنت[6] (2015) در تعریف برنامه استراتژیک کل نگر می گوید:

یک سیستم کل نگر بر این فرض استوار است که همه اجزای سیستم، عناصر بهم پیوسته و به هم وابسته هستند. مدل از این چهار عنصر اصلی تشکیل شده است:

– توسعه چشم انداز استراتژیک و اهداف مربوط به ورودی ذینفعان.

– تراز و اولویت بندی برنامه های استراتژیک با چشم انداز.

– تدوین برنامه های عملیاتی کسب و کار که مطابق با برنامه استراتژیک و روند بودجه ریزی است.

– اندازه گیری موفقیت و گزارش نتایج.

براین اساس، می توان گفت که دیدگاه کل نگر بیشتر به یکپارچگی اجزای فرآیندی مدیریت استراتژیک تاکید دارد.

پ- برنامه ریزی جامع ویکپارچه[7]:

مؤلفه های اصلی یک مدل برنامه ریزی استراتژیک جامع ویکپارچه به صورت زیر تعریف شده است.

همانند یک اتومبیل که برای کار کردن درست نیاز به قطعاتی دارد،یک برنامه استراتژیک نیز نیازمند مؤلفه های اصلی برای کارکرد سالم است. اگر جزء درج نشود ، کیفیت و ارزش برنامه استراتژیک حاصل به طرز چشمگیری کاهش می یابد. مؤلفه های اصلی یک مدل برنامه ریزی استراتژیک جامع عبارتند از:

  • ایدئولوژی اصلی ، یعنی هدف ، چشم انداز ، ارزش های سازمان.
  • تجزیه و تحلیل استراتژیک از محیط خارجی شما و فرصت ها و تهدیدهای موجود در آنجا
  • تجزیه و تحلیل داخلی از مواردی که مانع از اجرای سازمان در اوج خود می شود.
  • ابزار اولویت بندی اصلی برای مشخص کردن ابتکارات یا پروژه های کلیدی از بین گزینه های متعدد.
  • نقشه راه بصری کاربردی و آسان برای هدایت کار در طول مدت برنامه.
  • پاسخگویی واضع و روشن برای نتایج.
  • تنظیم چارچوبی برای ایجاد یک مدل برنامه ریزی استراتژیک[8]

 

پ- برنامه ریزی همه شمول[9]:

این عبارت در بعضی از سایت مشاورین مدیریت وتوسعه دهنده نرم افزارهای برنامه ریزی مطرح شده است. این سایت ها ادعا دارند که همه مراحل وسطوح برنامه ریزی در یک الگو ارائه می شود. اما به دلیل عدم امکان بررسی نمی توان راجع به کم وکیف این ادعاها نظر داد. با این حال، این سخن نزدیک ترین عبارت برای الگویی است که در این کتاب دنبال می گردد.

1-1-36-2- ابعاد مشکل ساز

مروری بر ادبیات موجود ودرحال توسعه در مبحث مدیریت استراتژیک از واژه هایی برای بیان گستردگی وکامل بودن نتایج برنامه ریزی استفاده می شود. اما هیچ کدام منظور مورد نظر این نوشته از جامعیت را مطرح ننموده اند.

امروزه مطالعات متعددی به موضوع همراستا نمودن استراتژی های فناوری اطلاعات،منابع انسانی وزنجیره تامین وغیره با استراتژی کسب وکار اختصاص یافته است. این بدین معنی است که ابتدا استراتژی کسب وکار شکل می گیرد وپس از وارد آمدن خسارات فراوان به شرکت، به دنبال نظریه پردازی برای همراستایی فناوری اطلاعات وکسب وکار می رویم.

جامع بودن در این کتاب به مفهوم توجه گسترده به تمام حوزه های استراتژیک در طول فرآیند مدیریت استراتژیک است، طوری که موضوعاتی مانند همراستایی وتناسب در حین کار برنامه ریزی رخ دهد. برای مثال، می توان به هنگام تدوین استراتژی کسب وکار به نیازها والزامات کسب وکار به خدمات حوزه فناوری اطلاعات توجه نمود.

الگوی برنامه ریزی در این کتاب از جامعیت برخوردار است زیرا هم به تمام موضوعات استراتژیک درقالب حوزه های درون وبرون سازمانی تاکید دارد وهم درهنگام تدوین استراتژی های شرکت در همه سطوح،به همراه برنامه های استراتژیک، برنامه های میانی وعملیاتی نیز حاصل می گردد.

[1] – Comprehensive planning

[2] – Cooper

[3] – Total

[4] – http://hcsm.ir/1392/08/

[5] – Gestalt or holistic

[6] – Plant

[7] – All in one

[8] – https://www.professionalgrowthsystems.com/

[9] – All in one