عواقب غزل سرایی

,

یك روز كه زیبا غزلی در نظر افتاد    ما را هم از عشّاق سرودن به سر افتاد
اما ز بد اقبالی و ناشی گری ما          با بانوی منزل جدلی سخت درافتاد
می گفت «سیه چشم»و«سیه زلف» دگر كیست؟   یاد تو چرا باز به رویی دگر افتاد؟
این بار كمی بحث فراتر ز جدل رفت   آینده ی رؤیایی ما در خطر افتاد
گفتم تو گمان كن كه شدی همسر حافظ   گفتا همه بدبختی از آن بدگهر افتاد
او بوده بهانه كه شما خیره سران را   نقل لب و چشم و قد و ساق و كمر افتاد
ای بشكند این دست كه با بیش و كمت ساخت   افسوس ز عمری كه به پایت هدر افتاد
جز خون جگر از هنرت چیست نصیبم؟   سوزی سخنش داشت كه در جان شرر افتاد
گفتم زدی آتش به دلم، طعنه زنان گفت  آتش به حرمخانه ی شاه قجر افتاد
وقتی كه هوو هست رقیب تو اقلّاً   دانی كه سر و كار تو با یك نفر افتاد
بسیار قسم خوردم و او نیز به پاسخ   هر بار به نفرین و به آه جگر افتاد
عمری به گمانم كه هنرمند و ادیبم   آنگونه ادب كرد كه از سر هنر افتاد
بیچاره اساطیر ادب پس چه كشیدند   با آنهمه اشعار كه ما را خبر افتاد
حافظ كه چه شبها به در میكده خوابید   یا مولوی از ترس زنش در سفر افتاد
ما غرق خیالات، از آن «قند فراوان   یك ذرّه چشیدیم، كه آن هم «شِكَر»! افتاد
بدرود «غزل»!؛ وای نه؛ نام تو زنانه است   شاید به همین نام مرا دردسر افتاد

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.